"پلان" خارجيِ عصر...{عصر يخبندان}
براي بار هزارم سه ...دو...يكي از ما
بپيچ لاي خودت در پياده رو از لرز
براي بار هزارم بمير از سرما.
براي بار هزارم بيافت روي زمين
بچرخ و غلت بزن اين مسير طي شده را
درست مثل پلنگي كه چيز خور شده است
دوباره قورت بده اين پلنگ قي شده را.
.............
براي بار هزارم به كودكي برگرد
و در پي همه ي روزهاي رفته بگرد
و در پي همه ي ايده آل هاي كبود
به نطفه اي كه از اول قرار بر تو نبود
به بند نافِ گره خورده گردِ گردن تو
به اشك شوق پدر بعدِ ختنه كردن تو
به سرگذشت قناس و به بختِ ناكوك ت
به نحسيِ "ژن"ام و "ايكس" و "واي" مفلوك ت
به كشف عورت پس كوچه هاي شهواني
به تخس كردن قسمت به روي پيشاني
گذار گاه به گاهِ تفكري گذرا
به جفت گيريِ قبل از بلوغ با شعرا
به حس اينكه به زودي ستاره خواهي شد
و بي خبر كه چه بد پاره پاره خواهي شد.....
سزارين شدنت در اواخر دي ماه....
به مرد و زن شدنت در اواخر دي ماه.......
تن نحيف تو پيوسته زير سم ها بود
و سرنوشت تو دست "كروموزوم"ها بود.....
..........
چقدر زور زدي تا به زور ديده شدي
و نقش اول اين فيلم برگزيده شدي
به گوش هاي كرِ كاشفان استعداد
اگر چه گنگ....ولي عاقبت شنيده شدي
و در ميان كف و سوت ممتد سالن
به سرسلامتيِ "گيشه" ها دريده شدي....
..........
هر آنچه پيش تر از اين شنيده اي پشم است
تمام زندگي ات "ژانر" وحشت و خشم است
چراغ سبز تقاطع...- رعايت طرفين-
و نقش "مثبت هجده"...- رضايت طرفين-
و جيغ و داد...{براي كمي طبيعي تر
شكار كردن و ذبح "غزال سيمين بر"}
زنان نقش مقابل همه ولت كردند
و عشق....- شوخي زشتي كه با دلت كردند -
تو مانده اي و خودت –بي قرار و سر در گم –
و تكه پاره شدن در برابر مردم
به ريش اين همه آدم نماي پست بخند!
به "مردم" ي كه به چشمت هميشه "مردمك" اند
به چشم هاي وقيحي كه ظاهرا رامند
به مردمي كه تماشاچيان اعدامند......
.........
محاصره شده اي بين آدمك ها و
تعفن بدن هرزه ها و لاشي ها
بكوب جمجه ات را به سينه ي ديوار
كه خون شتك بزند روي نقش كاشي ها.
هواي سربي و اعصاب خسته ي مسلول....
تمام شهر به طرزي عجيب سيماني ست
تو زجر مي كشي و جا نمي شوي توي
"لوكيشن" ي كه به اندازه ي جهانت نيست.
بزن به چاك كه اين شهر جاي مثل تو نيست!
و نيز جاي كسي مثل تو نخواهد بود
و مثل بچه ي آدم بمير قبل از آن
كه "سگ كشي" * بشوي در هواي گرگ آلود.
"سكانس" آخر فيلم است و رو به پايان است
تراژدي سقوط مترسكي شاعر.
عواملي كه همه پشت صحنه مي خندند....
"نماي بسته"ي دستت....و كات...با كاتر.
*عنوان فيلمي از استاد مسلم تئاتر و سينما "بهرام بيضايي" كه سالها زندگي اش كردم.
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.