سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 18 فروردين 1404
  • روز سلامتي (روز جهاني بهداشت)
9 شوال 1446
    Monday 7 Apr 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

      دوشنبه ۱۸ فروردين

      پک آخر

      شعری از

      روح اله محمدی

      از دفتر بارانی نوع شعر دلنوشته

      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۴ دی ۱۳۹۲ ۰۷:۲۵ شماره ثبت ۲۲۳۱۳
        بازدید : ۶۷۲   |    نظرات : ۲۱

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه

      " پک آخر "

      پک اول را زد

      پک دوم را ، هم

      دود شد گسترده

      توی آن خلوت یأس و ماتم

      پک بعدی را زد

      مرگ انگار از دور

      و بویی از کافور

      به مشامش می خورد

      و درونش افسرد

      پک بعدی را زد

      و سپس نعره بر آورد ، و گفت:

      که خدایا  ، تو بگو

      توی این عالم خوف

      تا به کی باید خفت؟

      اما در خلوت خود

      مرد معتاد ، صدایی نشنفت

      پک بعدی را زد

      مرغ اندیشه او ، میخواست پرواز کند

      و به دوران سلامت

      و به ایام بدون الم و رنج و ملامت

      سفر آغاز کند

      حال ، آن آدم معتاد و ذلول

      لاجرم می بایست

      قفس اوهامش را ، درب باز کند

      درب باز شد و آن مرغ پرید

      و هراسان و عجول

      به گذشته به زمانهای قریب

      سفری آغازید

      ناگهان دید در آنجا ، مردی

      که ز او می جوشید ، رگ عشق و غیرت

      اما حال ، چه بود

      مردکی انباشته از حسرت

      غرقه در نشئه گی و در حیرت

      خالی از حس ندامت ، عبرت

      عاری از فطرت انسانی خویش

      و سر و وضع پریشان و پریش

      مرغ آنجا دید مردی را

      همه مردانگی و حس لطیف

      اما حال ، چه بود

      غرقه در دود و در این میل کثیف

      نشئه و خار و نحیف

      و اسفبار و ضعیف

      مرغ بیچاره کنون

      دیگرش تاب ، به اتمام رسید

      با یک خاطر ریش

      برگشت آن مرغک زیبای خیال

      به سوی محبس خویش

      هنگامی که رسید

      مرد را خفته بدید

      غرق وهم و هپروت

      مردمان با کینه

      می برندش به سکوت

      به درون تابوت

      مرغ ، خندان شد و گفت:

      پک آخر را زد

      و سپس آن مرغک

      خالی از هر قیدی

      تا افقها پر زد

      ۰
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1