سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 18 فروردين 1404
  • روز سلامتي (روز جهاني بهداشت)
9 شوال 1446
    Monday 7 Apr 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

      دوشنبه ۱۸ فروردين

      جام تهی

      شعری از

      روح اله محمدی

      از دفتر قافیه های لعنتی نوع شعر نیمائی

      ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۳ ۰۷:۳۶ شماره ثبت ۳۵۰۲۳
        بازدید : ۵۵۵   |    نظرات : ۱۷

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه

      من ز بی شرمی این وسعت تنهایی خویش
      که گرفته است مرا از پس و پیش
      و زند هر دم و هر لحظه بر احساسم ، نیش
      همچنان در عجبم
      ..................................
      من ز بازار رفاقت که در آن
      همه غرقند به سود آوری و دلبری و چانه زنی
      و کمی راهزنی
      همه اجناس گران و کسبه مست دروغ
      و دریغ از دو سه خط شعر فروغ
      من از این قحطی آن جنس که نیست
      و از آن گرمی بازار که از مهر ، تهی است
      همچنان در عجبم
      .....................................
      من به اندازه یک شوق ، دویدن دارم
      و به اندازه یک شعر ، شنیدن
      و پرم از عطش بهت رسیدن ......
      او به اندازه یک بال ، پریدن
      و به اندازه یک ناز ، کشیدن
      او به اندازه یک خاطره ، چیدن دارد
      من از احساس خود و غربت این فاصله ها
      و از این جام تهی
      که ننوشید کسی جرعه ای از کام مرا
      همچنان در عجبم
      .........................................
      و از این حس غریب
      که عجیب است برایم همه چیز
      که فنا شد همه عمر
      پی آن نوگل خندان و پر از خار
      دلم دست آویز
      و از این عالم رویا که در آن
      او فراری ز من و نشئه تعقیب و گریز
      همچنان در عجبم
      ........................................
      راست می گوید او
      پشت دریا شهری است
      خوب می دانم نیست
      و اگر هم باشد
      شهر بی تو به چه می ارزد ؟ ..... هیچ
      من از آن کوچه مهتاب و غم پیچ به پیچ
      همچنان در عجبم
      ..................................
      و در این حس ، که مرا نیک فسرد
      و در این قافیه تکراری
      که دلم را آزرد
      همچنان خواهم بود
      همچنان خواهم ماند
      همچنان خواهم مرد.....
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1