سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        ياس

        شعری از

        محمدجعفر محبعلی

        از دفتر هجران نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۵ دی ۱۳۹۲ ۰۹:۱۷ شماره ثبت ۲۱۶۵۸
          بازدید : ۷۹۷   |    نظرات : ۲۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر محمدجعفر محبعلی
        آخرین اشعار ناب محمدجعفر محبعلی

        روزگاری پیش از اینها

        مردی آمد مهدی نام

        شهرت او اخوان

        حرفهایی میزد از سوز زمستان

        زمستان در نگاهش

        سرها در گریبان

        دستها در جیب

        اما سوز و سرما در زمستانی دورتر

        آغاز شد

        باغبانی بود و باغی قشنگ

        باغ سرسبزو شاداب

        زمستانی نبود

        آفتاب اندر امر او خودنمائی مینمود

        گر کسی میدید باغبان را

        میانداخت قامنش را بهر احنرام

        حرف و حکم شهر را او مینوشت

        امر بر هر کس مینمود

        درب هر کس را میزدش

        در برویش باز

        حتی خدا هم در را به رویش باز بگذاشته بود

        اما

        ناگهان بادی وزیدن گرفت

        سوزان و سرد

        آسمان کم کم تاریک شد

        برف باریدن گرفت

        بافبان یاسی بداشت

        بسیار زیبا

        یاس را خدا به او داده بود

        باغبان بیمار شد

        یاس میزد درب خانه ها را

        دست یاری بهر باغبان

        دیگر کسی در بروی او بازش نکرد

        خسته بود و بی سود در راه بازگشت

        از کوچه ای تاریک

        باد در تعقیب او

        حیوانی نجس

         در پشت باد

        روبرو شد با یاس خدا

        چنگی انداخت

        صورتش را درید

        چونکه باغبان فهید ماجرا

        سر برای احترام اندر خالقش

        هیچ حرفی نزد

        تا که یک روز آفتاب قصد سفر را نمود

        شهر تاریک شد

        سینه ها آتشین

        چشمها کور

        مردمان تنگ نظر

        باغبان اندر نماز

        کودکی شیرین زبان آمد بگفت

        باغبان یاس را چیدند

        هراسان سوی خانه اش

        ای گل یاسم چه شد

        باغبان تنها

        پنهان نمود یاسش به خاک

        دیار باغبان دیگر آفتابی نداشت

        باغبان دیگر نماند

        رفت و یاسش بشد تنها

        تا که وقتش صاحبش آید

        باغبانی با صفا

        انتقام خون یاس را خواهد گرفت 

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        6