مینویسم همیشه در بندم ، میسرایم همیشه آزادت
مینویسم ز شور شیرینم ، می سرایم ز عشق فرهادت
مینویسم از آنکه با دل تنگ ، اینچنین شاعر وصبورم کرد
مینویسم از آنکه چونان نخل، قامتی از غرور را دادت
ای که درچشم های اهوازت،آبی انعکاس کارونست
فصل خرما پزان همیشه منم، شاعری در حوالی یادت
تا همیشه فروغ چشمانت ، مظهر التهاب جاشوها
تا همیشه شمال آذری م ، در هوای جنوب مردادت
من کویرم کویر تفدیده ، در رسای نگاه سرسبزت
من خرابم خرابه ای متروک ،در هوای نگاه آبادت
کهکشان شعر تر می انگیزد،زهره پیوسته چشم در راهست
تا که در چشم ماه سر بکشد ، جلوه ای از جمال شمشادت
من همان طفل نو دبستانم ، در حصار کلاس مژگانت
مشق هایم همیشه میمانند ،در خیال دوچشم استادت
من غروبم،خزان دلگیرم ، تو بمان ای همیشه فروردین
تو بمان تا به عشق بنویسم ، از تن خرم و دل شادت
باز ای کاش میشدی روزی ، متولد به چشم در راهم
باز ده روز رفته از اسفند ، باز هم روز خوب میلادت
=====
به خواهر زاده هنرمندم
مژگان منوچهری عزیز....
بینهایت از زحمات اخیرشون سپاسگزارم....
شاید این دلنوشته ناقابل گوشه ای هرچند کوچک از دریای بی کران مهرشونو جبران کنه...
یلدای نابتون مبارک...