نا گفته های دل را بیرون ز قلبم می کنم /هر کس بدی کرد با دلم رسوا ز عالم می کنم
هر کس برایم طعمه چید تا این دلم شیدا کند / با بند بند جان او قلبش به دندان می کنم
ببرم ولی صیاد من در فکر مرغی آمده /با پنجه صیاد کش بیرون ز بندم می کنم
از شوق دیدار گلم تا قله قافم روم /آنجا به اوج قله ها عنقا خاکستر می کنم
از مردی نا مردمان بسیار نالان گشته ام /اکنون به رسم هر بدی نامرد نالان می کنم
این مردمان پا پتی کز کوره ده راهی شدند / بنیانشان با بولدزر آباد ویران می کنم
من آن زنی که فکر بد گه گاه بر سر می زند / با نام تک مردان پاک زیر تریلی می کنم
هر مرد که با خود خواهی اش بر زن خیانت می کند / با جوخه اعدام خود جان را تمامش می کنم
می پرورانم در دلم آن اتفاق خوب را / با حادثه زاده شدم دنیا خرابان می کنم
رحمی اگر کرده کسی صرفا برای سود بود / این رحم را گردن زنم خورشید گریان می کنم
از زندگان خیری که نیست از زندگی سیرم ولی /بر مرده این زندگان ارواح گریان می کنم
مال حلالم نوش جان غیرش برایم زهر باد /من دست نا اهلان دزد با کتف یکسان می کنم