جهان من
ازآن سیبی که حوا خورد/هوس دارد دلم امشب
که بیرون شم از این زندان/بسوزم تا به کی در تب
نمی دانم خدا جایی/به غیر از این جهان دارد
برای ترک این دنیا/نشان از لامکان دارد
نمی خواهم اسیری را/من آن ماهی به دریایم
قفس تنگ است برای من/فقط در عمق پیدایم
هزاران راه و دروازه/به باغ و جنت المأوا
در این وادی گناهی نیست/نبودش آدم و حوا
به معبدهای هندو هم/به آن ترسای عیسایی
به هر آیین و کیش و دین/تو را باشد همین جایی
به تقدیری که نفرین شد/به دست ضربه ی قابیل
ملائک را کفن پوش است/به خون سینه ی هابیل
به مصر و فرعون و سحرش/نباشد هیچ مقداری
که تاج و تخت شاهی را/بر اندازد به آواری
پری رویان مه پاره/به پیچ و تاب گیسویی
به چاکِ سینه ی بازو/به نیش و دم ابرویی
به قصد خلوت یوسف/زنی همچون زلیخا را
بپوشانند لباس دین/که فرصت نیست فردا را
به مشک و عنبر و سُرخاب/بگیرند روی مه پاره
به پاکیِ دل مریم/حیا و حُرمت ساره
چنین جایی دلم خواهد/که زن بودن ابایی نیست
به یک خال کنار لب/اشارتها که این زن کیست
ازت بیزارم ای دنیا/به نام مادر ابلیس
که پنهان کرده ای خود را/به ظاهر در تن قدیس
به هر عشقی که در من بود/چنان زهری فرو پاشید
به هر اشکی که جاری شد/به زیر لب چنان خندید
به سان کودکی ساده/چنان در بند زنجیرش
فریبم داده باز امشب/که زیبا گشته تصویرش
تو ای عاشق فریب دهر/چه نیرنگی بر آدم بود
که با چشم پوشی از یک سیب/بهشت از آن عالم بود
اسمرشجاعان