برخاستمو بر خود نگریستم من به سوی یکتای واحد جستم من
با قلم در دست نوشتم ای خدا پشت سرم دیگر نمانده جای پا
شدم من آن بهار رو به پاییز دگر از دار و دوا شدم لبریز
یادش بخیر آن کوچه های پر گل وخاک یادش بخیر بوی خوش خاک نمناک
برمی داشتیم آب از دل زمین نبود دشمن،دور و بر ما در کمین
یادش بخیر بوی ابر و بوی بارون قند کج و کوله توی قندون
من آمدند و می رفتند ابر ها خبر می دادند از روشنای فردا
شب ها مثل روز،پر از نور ستاره کوچه پر بود از صدای ساز و ترانه
هیچ وقت در آن روز ها دیر نبود جوان دیروز مثل امروز پیر نبود
در آن روز ها با تکه نانی سیر بودند در ایجا دیدم، همه با هم درگیر بودند
آن روزها عجب روزگاری بود هوای وسط بهمن،بهــاری بود
توهم برو در تنهایی خود نفس بکش نقش بلبل را توی این قفس نکش
تو هم برو غرق شو در تنهایی خویش برو بنگر،ببین چه داری در بره خویش
پس بنگر برمخلوقات روی زمین نباش در گوشه ای غربت نشین
دگر تمام می کنم جمله،ای ایرانی که ایران ندارد نقطه پایانی