پرپردن به پاي تو تصوير هيچ بود
پاييز گنگ بسته به تقرير هيچ بود
دست خودم نبود اگر نيمه هاي شب
تصوير خوابهاي تو تعبير هيچ بود
ديوانه از قفس نتوانست بگذرد
دست خودش نبود كه تقصير هيچ بود
ديوانه بوف كور شده پشت ميله ها
ديوانه بود يا كه نه تفسير هيچ بود
حالا نزن به سنگ ِرفاقت كه بگذرد
اين پاي لنگ رهگذرِ دير هيچ بود
وقتي كه رفت همهمه پيچيد ..../خوب شد ...
ديوانه ي فلك زده دلگير هيچ بود........
مهدي نژادهاشمي
2-
آتش زدم به هستی خود باورم نکرد
حتا نگاه سرد به خاکسترم نکرد
اردیبهشت بار سفر بست و بعد ازآن
جز با سکوت یخ زده همبسترم نکرد
شیطان فرود آمدو سیبی به دست داشت
اما به هیچ وسوسه ای کافرم نکرد
از آن به بعد مثل مترسک شدم ولی
هرگز برای مزرعه بازیگرم نکرد
هرلحظه می وزید به پوشال خاطرم
یکبار هم نظر به دل پر پرم نکرد
رقصید در هوای جنون آورش کلاغ
میدید با دو چشم ِخودش باورم نکرد
مهدی نژادهاشمی
3-
دیگر بساط زندگی ام را به هم نزن
هی دم به دم عطش به لب می روم نزن
این منظره بدون تو زیبا نمی شود
با رفتنت کویر برایم رقم نزن
قامت نبسته گوش کرت را به ما نکن
بر سنگ فرش طاقت مردم قدم نزن
مهتاب من دلت به چه قرص است اینچنین....
شب را برای فرصت اندک قلم نزن
گاهی نگاه کن به من و پیش ِروی من
پلکی برای آتش جانم به هم نزن
با گام های تند از این جا گذر نکن
بر کل ِّ هستی ام تب و تاب عدم نزن
برگرد پیش من و زمان را کدر نکن
رنگ غروب بر دلِ این صبح دم نزن
آخر بمان ، بهانه ی یک شعر تازه باش
با من سخن از اینکه به هم می زنم نزن
مهدی نژادهاشمی