گر مستی و دیوانه ، یا عاقل و فرزانه
گر پادشه دهری ، یا نیست بَرَت خانه
عمرت به زوال آید ، آن جان به لبت آید
هنگامه ی کوچَت شد ، باید روی از خانه
هر روز جفا کردی بر خلق خدا شاید
تاوان بدهی هر دم ، یک جرعه به پیمانه
گر حضرت عزرائیل آمد به سراغ تو
تسلیم شوی باید ، دیگر نزنی چانه
مغرور شدی روزی ، در عهد شباب ای دوست
اینک شده ماوایت این گوشه ی ویرانه
ای وای کجا باشد این جای نمور و تنگ
این گور از آن توست هم خانه و کاشانه
اموال و زن و فرزند ، هم دوست و هم دشمن
از یاد روند اینجا ، اینجا همه بیگانه
از خواب گران برخیز ، آزاد نما روحت
جِسمَت به زمین ماند ، چون پیله ز پروانه
احسان اگرت روزی زین خانه سفر کردی
منزل به مبارک باد ای عاشق دیوانه
می دونم شاید این شعر کمی ثقیل باشه شاید طول ابیاتش مساوی نباشه . شاید کلمات باهم یه قول معرف مَچ نباشن و شاید اصلاً بهش نشه گفت شعر اما کاری نمی شه کرد سروده شده
اما آزادی هر نظری داری بگی نقدش کنی . اصلاً ازش یه چاپ بگیر و پاره اش کن
دوستدار همه ی شما رضا حمیدی راد ( احسان )