بهانه انتظار
تقدیم به مولایم"امام زمان عج" که احساسم سرشار از بودن اوست...
دلم هربار میگیرد، بهانه ای ز هجر یار
که او کویش؟نمی آید چرا در خواب و در بیدار
سخن با کس نمی گوید،مگر رخسار بنمایی
دگر یادی نمی جوید، همه ذکرش تو مولایی
نمی دانم چه گویم من، جوابی رو بسوی دل
که هرگز او نتوان شد، دمی از یاد تو غافل
بدو گویم رسد آن شب، غم هجران بسر آید
و یا آنکه سحرگاهی که ناگه او به در آید
دل و دیده فدایت ای همه جان و همه هستم
اگر ماند ز جان من که از یادش همی مستم
اگر یکدم ببینم من نگاه همچو ماهت را
برآن باشم که از سویش بیابم سوی راهت را
نگاهی در پس رؤیا زتو خواهم به قربانت
که گویم باز احوال دل و جانم زهجرانت؛
سحر تا شب براین فکرم که کی آیی بخواب من؟
چرا در خواب و در رؤیا نمیگویی جواب من؟
اگر یک شب به خواب آیی، شوم قربانی جانت
وگر روزی به در آیی، کنم جانم به قربانت
چه شبهایی که با گریه نشستم چشم در راهت
تمام فکر احساسم؛ که بینم روی چون ماهت
چه شبهایی که با یادت، به اشکم دیده تر کردم
به امید سحرگاهی که از تو باخبر گردم
سروده ی 15تیر 1389