باز کنکاش دل و عالمی از
خاطره ها...
جلوه ی عاطفه ها
دلهره ها...
باز هم فاصله ها
بازهم خسته ترین واژه ی تنهایی مرد
باز تکرار ترین بسته ی این پنجره ها
***
وای امروز چه دلگیرم من
پای این کوره ی درد
پای این چشمه ی سرد...
پای این تپه ی سبز
توی این تنگی راه
زیر تن پوش همین ساق چنار
وهمین سنجدها
وهمین نسترن ساکت و سبز
با همین تاج سفید
روی اندیشه ی این بید قشنگ
وای با این دل تنگ
غرق احساس شب و شبنم و شور
روی گلبرگ درختی که مرا می پایید
باز هم منتظر جلوه ی یک حادثه ام...
**
مدتی قبل همین چشمه ی سرد
مدتی قبل همین سنگ سپید
با همین نسترن و سنجد وبید
در تبی مامن میعادم بود
بهترین خاطره ی شادم بود
باز هم خاطره ها...
جلوه ی عاطفه ها
دلهره ها...
فاصله ها...
پای این سبزه ی خوابیده و این چشمه ی سرد
که نمایانگر الهام غزلهای منند
مدتی چشم به راهی به صفا یادم بود
***
روزگاری آخر
در کنار دل این سنگ سپید
لابلای تب دستانی گرم
با دوصد عشق و امید
در فراز غم چشمانی خیس
من دلم گم کردم...
***
حال من آمده ام گمشده ام در یابم..
وای امروز چه بی تابم من
تا بلندای دعا منتظر اعجازم..
این همه سنجاقک
این همه روشنی آب و گیاه
ابنهمه دست نوازشگر یاد
همگی شاهد احساس منند
همه ی برگ درختان ز خود وارسته
درد ابیات مرا می رقصند
هم نوا با شعرم
اشک با برگ تلاقی کردست
باز هم منتظر جلوه ی یک اعجازم
باز هم منتظر گرمی دستان توام
در دل بی تابم...
باز هم منتظر گردش چشمان توام..
تا بپاشد سر این دشت گل استغنا..
تا ببخشد گل امید به احساس فضا
تا بلندای دعا...
تا فراسوی خدا...
***
تو بیا تا شاید
لابلای گل شبنم زده ی دامن دشت
در تب سرخ پگاه
در سکوت دو نگاه
قاصدک راهی احساس غزلها بشود
شاید این دشت که خوابیده در اندیشه ی راه
شاید این چشمه ی سرد
شاید این بسته ی قندیلک درد
در شکوفایی یک یاد دلش وا بشود
تو بیا تا شاید
یک دل گمشده پیدا بشود
***
جز محبت بخدا رونق بازاری نیست
غیر از این ما حصل بودن ها کاری نیست
باز کنکاش من و عالمی از
خاطره ها...
باز هم دلهره ها..
فاصله ها..
تامگر گم شده پیدا بشود
تا گل عشق شکوفا بشود
باز هم منتظرم...
منتظرم...
منتظرم...
=====
برگی ازدفتر دلنوشته های روزانه ام
«بخاطر چشمانش»