يکشنبه ۲ دی
|
آخرین اشعار ناب مژگان منوچهری
|
مـی توانی چو فلـق رایحــه باران بشـــوی
نبض ِ سر سبـز ترین قله ی عرفان بشوی
من و تـو اوج تریـن تپـه ی بـاور باشیِـــم
یا که شن باشم و تو غیرت طوفان بشوی
منکـه یک عمـر در اندوه تو هــذیان دیدم
کاش می شد نفسی حامی مژگـــان بشــوی
رمضـان رفت و خـدای دل من احیا داشت
تا تـو سـرسبـــز ترین آیت قرآن بشــــوی
کــــاش یک شب غـزل بـودن تـو میگفتــم
تا که یک عمـر کنارم تـو غزلخوان بشوی
فصل خرما پز اهــــواز رسـیدسـت بیـــــــا
تا زگــــرمای تب واقعــــه حیـــران بشـوی
یوسف از تاری این چـاه به بیــــرون منـگـر
که مبادت هــــدف تیــره ی زنـــدان بشــوی
تا که در شهــــر دلـم ملک صبایت جاریست
خوب میشـــد کــه بیـایـی و سـلیمـــان بشوی
جان شیرین من از تیشه ی فرهــــاد تو رفت
بیستــون مـانده بیــا رونــق این جــان بشوی
ای که هر ناوک مـژگـــــــان تو پایان دلست
پس بیـــا تا غزلــم را همـــه پـایـان بشـــوی
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.