يکشنبه ۲ دی
|
آخرین اشعار ناب افسانه راز
|
روزهای من در تو،عاشقانه در تکرار
روزهای تو در من،بی بهانه می میرند
گریه های من اینجا،بی دلیل می افتند
تو ولی نمی فهمی ،از چه رو زمین گیرند
............................................
پشت گریه می خندم رو به خنده می گیرم
تو چه کرده ای با من،با دلی که فرسوده است
با غمت هم آغوشم این قرار من بوده
اتفاقِ افتاده ،گریه هم که بیهوده است
..............................................
روی شانه های من پیچکی نخوابیده
به درک !ولی ایکاش ،پای خسته ی دیوا ر
از نفس نمی افتاد،بند بند این آجر
دور گردن تکرار،سر زده طناب دار
..............................................
ذره ذره چرخیدم ،در خودم گِره خوردم
آنقدر که چشمم کور،از دو بیتِ بالاتر
بین گریه و خنده ،باز با تو سر کردم
من که سر ندارم آه، با تو بودنم از سر؟!
.................................................
روز شب زمین گیری ،عین مرگ تدریجی
پا به پا زمین خوردن، بین دست و پا مردن
ساده دل نمی بازم،دل بریدم از صخره
در حوالی دریا، آب روت را بُردن
راست گفته ای شاید عشق را نمی فهمم
نه!من آن زنی هستم رو به روی فصلی سرد
مر بی جهت با من،راه عاشقی این است
میرسی به یک بن بست بیش از این نرو برگرد
افسانه راز
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.