يکشنبه ۲ دی
|
آخرین اشعار ناب آفرین پنهانی
|
پاهایمان را در گهواره جا گذاشتیم
و زلف های حجله بسته به "تلمیت"
را در حنجره ی مادران!
حالا بعید نیست
با بازوهای مصلوب
در باد بدویم
یا وقتی از حصارِ توفان
کسی نمی بیند تا کجا قد کشیده ایم
سیاهی مان به سرفه بیفتد.
ما التهابِ آتشین درتب خاکسترایم
که روی تلّی از زردی های عصرانه
خرناسه های کبودِهیزم را شنیدیم
زوزه های درخت را فهمیدیم
و از احساس به تاراج رفته ی گلوله های برف
در نشستگاهِ باران های نباریده
خود را شانه زدیم.
ما مُثله شدگانِ نقاشی هستیم
که هر صبح برای برخاستنِ خورشید
دفترهایمان گریه می کند
نوک مدادمان شکسته به میدان می رود
رنگ هایش را در خیابان می پاشد
و عصرکه به خانه ی کاغذی مان می رویم
از خیسی احساس نقش هایی که زده ایم
سرفه می کنیم.
********
تلمیت: وسیله ای چوبی که برای قرار دادن یا حمل میت از آن استفاده می کردند.
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.