آخرین اشعار ناب امیرحسین مقدم
|
پیش از خواندن این طنز گرمازده که به خاطر جبران اشک های دوسه روز اخیر منتشر کردم. اجازه میخواهم مراتب سپاس و قدردانی خود را از استاد مهربانم، جناب ترکمان بزرگوار ، و همه شما خوبان ، از صمیم قلب و با اخلاص تام و تمام ، اعلام کنم.
من هرگز خودرا لایق کلام شما خوبان نمیدانم. من هیچ نیستم، مگر عاشقی بیقرار که انتقال اندوخته هایم را زکات لطف مادر طبیعت میدانم. و افتخار میکنم اگربتوانم در جهت اعتلای ادبیات غنی فارسی، قدمکی ناچیز، بردارم.
دوستتان دارم و از جان سپاستان میگویم. امیدوارم این دوستی های نادیده تا همیشه برقرار و بر دوام بماند.
تابستان است ....
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت,
گرما سخت و سوزان است.
کسی حال نگاهی بر دگر کس را ندارد,
چون بریده طاقت یاران
هوای گرم.
... عجب گرمای سوزانی
عجب خورشید رخشانی
عجب نامرد یارانی.....
عرق میریزم و در جستجوی یخمکی هستم,
خدایا تشنه ام ,
دارم عطش,
بی تاب بوی طالبی با یخ,
نشسته این عرق بر رو ی چشمانم
خدایا در پی یک آفتابی عینکی هستم
حریفا من شدم گرمازده
پنداشتی مستم؟
عرق میریزم و در جستجوی یخمکی هستم.
روم تا یک عدد من بستنی گیرم,
سلام آقای بقالی:
جوابی نیست.
سلام آقای سوپر مارکت زیبا,
_ سلام.
( عجب , بقال گفتم ظاهرا کار بدی کردم )*
_ بفرما :
_ بستنی میخواهم ای آقای بقا... ببخشیدم جناب مارکت اعلا
بگفتم جمله ام را و دراوردم زجیبم یک عدد 500 تُمانی.
جناب سوپری چپ چپ نگاهم کرد:
_ نداریم ای .....
( مرا او یک گدا پنداشت پنداری )*
_ پس اینها چیست ؟
( درون آن فریز خوشگلش تا بیخ پر بود از بستنی های ....)
_ برو حانم برو
ارزانترینِ بستنی ها 4 تا زین پول ها خواهد .....
عجب.......
عجب هُرمی.
عجب قومی.
عجب ,
حریفا .... هوا بس ناجوانمردانه گرم است و
ازان بدتر
خود ماییم.
پ.ن
* : در دلتان بخوانید
روز 17 تیر وقتی رسیدم خانه نشستم پشت کامی جان (کامپیوتر) و شروع کردم به تایپ و نتیجه این بداهه طناز شد. .
گمانم شعر بدی از دلش در نیاید. فعلا بداهه اش پیشکش تا بعد ....
ضمن اینکه از روح بزرگوار حضرت استاد اخوان عذرخواهی میکنم. .....
چگونه گریه سر کنم در آن زمان که اشک نیست.
سفر کجا برم کنون، که آب هست و مشک نیست.
چگونه عاشقی کنم، که عاشقی گناه شد،
چه گویم از دلی که او، اسیر اشک و آه شد.
باقی بقا. 18 تیر 1392.
|