دوشنبه ۳ دی
|
آخرین اشعار ناب آفرین پنهانی
|
دارم تقاس پس می دهم
تقاس دست هایی که
شناسنامه ام را
در چهل سالگی به مدرسه می برد
سر کلاس می نشاند
کنار گچ های رنگی
و تخته سیاهی
که کلاه ها را بدون الف می پوشد
مرد از اسب های کتاب پیاده می شود
کبری تصمیمش را
مخفیانه برای پسر کوکب خانم می فرستد
و خود لای نیمکت های زبان بسته
به گنجشگ های همسایه نامه می نویسد
باید بلند شوم
به خانه ی پدری برگردم
مادر را از ثبت احوال پدر بیرون بیاورم
و خود را از انجیر حیاط بیاویزم
شب صدای
پاهایم را نمی شنود
بگو ملای ده را کسی خبر کند
لاک پشت ها به ساحل خیانت کرده اند!
حالا به آشپزخانه ی مادر رسیده ام
زیر ناخن ها درخت های قرمز روئیده
و چشم هایم در تابه تخم ریزی می کنند
یخچال را باز می کنم
سال های زیادی برفک زده ام
یخچال را می بندم
آشپزخانه
راه راه در روغن جیغ می کشد
پاهایم درکف گرم شان
و بخاری
خون پیراهنم را آتش تر در شعله می دود
به پایین نگاه می کنم
سرم در کف اتاق که می چرخد
دشنه های خونین
از پهلوی موهایم سقوط می کنند...!
به خانه ی خود بر می گردم
تو نشسته ای روبروی آینه
من روبروی تو
خط چشم پروانه های پیرهنت را
به لب های روسری ام می کشم
و دستمال تازه ای کنار تخت می گذارم
پنجره به کوچه سرک می کشد
سفارش فردا
قنادی سرکوچه را مرور می کند
و ما تولد رفتن را جشن می گیریم...!
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.