امشب ماه با رخوت بیشتری خواهد تابید
مهتاب ، پنجره ، اتاق ، تخت
و زنی دوستداشتنی کنار تخت خواب
بالشهای آشفته و انبوه دردش، که
با ذهنی انتزاعی
پیش از خواب، با دستان سبک و بیرمق،
گیسوان خود را شانه میکند؛
و چشمان خود را بر اشباح سفیدی میاندازد
سپیدی رشته های از گیسوانش
که همچون گلهای اقاقیا در سبزه های شاخهها قد برافراشتهاند
مانند برف های که در لا به لای ساتن شاخه ها ،
فرورفته اند
در حال خواب، آهی طولانی و مغشوش میکشد؛
مسحور و مغروق
در ساعاتِ شب دلگیر دراز می کشد، و
نگاهش به رؤیاهایی نافرجام دوخته شده که غیر از آن زاده شدهاند تا
آن ژرفای آبیِ دور دست را با گلهای همیشه شکوفا رنگ پریده کنند
میاندیشد ، مینگرد
وقتی که به گذر جوانی و بی عشق غرق میشود،
دیگر برگشتی برای او نیست
و هنگامی که گاه، در ژرفای رخوت خود فرو میرود،
انوار مهتاب با دردی مشترک
از پنجره به اتاق
او را بر روی تخت خواب دلدداری میدهد
و زن پنهانی ، گاهی آشکار
اشکی بر گونه های خود میریزد،
گریههای با هویت، دشمن خواب میشوند
و در گودی دستانش
این اشک کم رنگ را
با بازتابهای رنگینکمانی میپوشاند
و آن را در قلبش، دور از چشمان اغیار، پنهان میکند.
محمد رسول بیاتی
زیبا و جالب بود