پنجشنبه ۸ خرداد
|
دفاتر شعر افسانه احمدی ( پونه )
آخرین اشعار ناب افسانه احمدی ( پونه )
|
صبحِ امروزم صدای دوره گرد
خاطرات کودکی را دوره کرد
لحظه ای سر روی بازوی خیال
آرمیدم دور از هر قیل و قال
ناگهان دیدم میان کوچه ها
شاد و خندانم کنار بچه ها
کوچه های پرشلوغ و پرصدا
هر کسی میزد سازی و نوا
خنده ها از عمق جان سر میکشید
انعکاسش تا فلک هم می رسید
قهر و آشتی های ما کوتاه بود
آرزوها وسعتش یک آه بود
گرم بودیم با تمامِ روزگار
با شِتا و صِیف و پاییز و بهار
کینه ها در قلب ما بی ریشه بود
هر درختی ریشه اش بی تیشه بود
تخم نفرت در ضمیرِ ما نبود
نا امیدی در مسیرِ ما نبود
سفره ها را برکتی پاک و حلال
قلبهامان چشمه ای صاف و زلال
از بزرگی ، کم نمی شد احترام
معرفت ها خرج میشد از مرام
بوی نان تازه ی مادربزرگ
ماجرای گلّه و چوپان و گرگ
با خدا دشمن نبودن از دروغ
خانه از فامیل های ما شلوغ
دستپخت مادر و آرامشش
با تمام خستگی ها سازشش
تیله بازی لِی لِ روی پشت بام
قهرکردن روی سهمت وقت ،شام
قطعیِ برق و چراغ گردسوز
درد زانوی پدر از آرتروز
مشق های نصفه نیمه وقت خواب
دست و پایی سوخته از آفتاب
بین راه مدرسه دعوا و جنگ
دیدن جادوگر و شهرفرنگ
ترکهٔ خیس معلم روی دست
آنچه بود و آنچه رفت و آنچه،هست
در کنار آن همه کمبودها !
منفعت ها و ضررها ، سودها
لک زده قلبم برای یک بغل
کودکی و باغ گردو و عسل
کوه و چشمه رودهای جاری اش
سادگی ها ، مردمان کاری اش
کشت و کار مزرعه با مردمش
خرمنی از بافه های گندمش
من هنوزم عاشق بابونه ام
زنده از سبزی و عطر"پونه"ام
برنمی گردد دگر آن زندگی
تا که بگریزیم از این آلودگی
ای بَدا بر حال و بر احوالِ ما
ای خوشا حالِ خوش آن روزها
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و خاطره انگیز بود