چهارشنبه ۵ دی
|
دفاتر شعر علیرضا امیرخیزی
آخرین اشعار ناب علیرضا امیرخیزی
|
آی مشتری !...آی مشتری !
آتیش زدم به هستی ام .
حراج شد جسم وُ تنم !
مفت وُ ارزون !
فقط نرخِ ....
یک لقمه نون !
میفروشم اعضای تنم ....
هر یاخته از پیکرم !
قلبم ببین ...
صاف و سپید ...
لایقِ هر چی خنجرِ زهر آگین !
مامنِ هر ماتم وُ درد !
قبله ی هر عاشق سرخورده ...
و مطرود ز عشقی ناکام !
مشتری ...
چشمم ببین !
قدحِ بلور برای خون !
چشمه ی صد قطره سرشک بی ریا !
مردابِ صد نگاه خیره و معصوم !
سوار مَردُمَکَم شو.....
دنیا ی خود نظاره کن !
وانگه بیا ...
مزمزه کن خونِ رگم !
تا حس کنی مستیِ خوش طعمِ
تنِ آلاله را !
آاه ... مشتری !
شراب سرخ جامتان ، لبریز باد از خون من !
شبِ سیاهِ شرمتان ،
رنگین و عطرآگین شود از اشک من !
اینک بیا ...
مغزی برایت گُستَرَم ...
کو سرزمین خفته در نیرنگ تان ...
ازذهن و افکار سپید و نَغزِ من...
مفروش و در زیور شود !
از سنگفرشِ گوهرِ افکارِمن ...
راهی به سوی تابش خورشید بر ناسازیِ اندامتان ....
تا بینهایت وا شود !
آاای مشتری .....
بیا .... ببر !
حراجِ اعضای بدن ...
مفت ...
ارزون ....
قیمت یک لقمه ی نون !
محضِ نفس کشیدنم ....
آای مشتری...
هرچی که دارم مال تو !
هرچی دارم ....
جُز، جُز، جُز....
جُز این زبان و این قلم !
جُز این زبان !
جُز این قلم !
1390/11/18
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.