سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 22 فروردين 1404
    13 شوال 1446
      Friday 11 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

        جمعه ۲۲ فروردين

        آفتاب لب بومه

        شعری از

        بهمن بیدقی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ ۷ روز پیش شماره ثبت ۱۳۶۸۷۳
          بازدید : ۲۸   |    نظرات : ۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهمن بیدقی

        آفتاب لب بومه
         
        دیگه آفتاب عمرم ،
        لب بومه
        حیاتم دیگه رفته ،
        میون یک گیومه
        دیگه شعر و سخن گفتن تمومه
        ز بوم دیگه باید برم توو خونه
         
        باید پاک شَم برم توو آسمونا
        توبه برایم ، بمانند حمومه
        چشمانِ عزیزم ، به نوری زومه
        همون نوری که یکعمرِ تمومه آرزومه
         
        دهانم خشک شده ،
        لحظه ی سختی ست این لحظه ی رفتن
        چون عادت کرده ام فقط به موندن
        شیطون یک لیوان آب گرفته پیشم
        میگه کافرشو تا آب بدم بنوشی
        یه ضربه میزنم به زیر لیوان
        چونکه میدانم ، این سیاست ابلیس شومه
         
        تنها به اعمالِ خویشتن چشم میدوزم
        به فرشی که هم اینک ،
        به فرجام رسیده
        خوب شد ازچند وقت پیش ،
        به خود گفتم که موقعِ رفومه
         
        هنگام نماز، برای مرگ هنگام خوبیست
        البته نه حالا ، که موقع رکوع مه
        خوبه روحم میون دست پُرمِهر الهی ،
        مثل مومه
        یه عمره که دعای من این بود ، که درنماز بمیرم
        وقتی میرم توو سجده ،
        نبض می ایسته - - - - - کار تمومه
         
        بهمن بیدقی 1403/5/25
        ۲
        اشتراک گذاری این شعر

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        امین غلامی(شاعر کوچک)

        تیکه ای از قلب ما ااا لابه لای قلب تو افتاده گیر ااا بداهه ر
        سید مرتضی سیدی

        زان یار دلنوازم شکری ست با شکایت ااا گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت اااااااااااااا عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ ااا قرآن زبر بخوانی با چارده روایت
        طاهره بختیاری

        تو آموختی و حالا نیز درسهایت را به دیگران آموز
        سید مرتضی سیدی

        معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت هزار بلبلِ دستانسرای عاشق را بباید از تو سخن گفتنِ دری آموخت برفت رونق بازار آفتاب و قمر از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
        شاهزاده خانوم

        دل های ما به صحن حرم خوش نمی شود ااا ما هم چنان کبوتر بی آشیانه ایم

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1