جمعه ۱۲ ارديبهشت
فانوس در دستش ...وَ او تا صبح خندید شعری از علی عبداللهی
از دفتر غروبِ دهکده نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۲ ۱۳:۲۶ شماره ثبت ۱۳۶۸۳
بازدید : ۷۱۷ | نظرات : ۲۷
|
آخرین اشعار ناب علی عبداللهی
|
فانوس در دستش ...وَ او تا صبح خندید
با شعله ی فانوس هم تا صبح رقصید
در کوچه باغِ خاطرش دریاچه گم شد
او هم تمامِ خویش را در ابر بخشید
انگار می آمد کسی از شهرِ باران
هر چند بود ابری ولی در شهر خندید
مثلِ من از آئینه ها مات و کدر بود
او هم از این رسمِ غلط انگار رنجید
او چشم هایش بسته بود و داشت رویا
رویاترین گلخانه را بی چشم می دید
ساده بگویم ساده بود و بی ریا بود
لبخندِ باران بود بر یک گونه غلطید
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.