آنکه نقش عشق را بر پرده ی ایمان کشید
رفتن ِ پروانه را از پیله ی انسان کشید
در نهاد هر بشر از ذات خود نوری دمید
نطفه های مختلط از مرد و زن را آفرید
آن خدایی که بشر را ساخت از خاک بهشت
راز خلقت را چنین در سوره ی انسان نوشت
در مسیر آزمودن ، زندگی در حرکت است
چشم و گوش تو چراغ ِ کوره راه ظلمت است
با طلوع دین حقیقت را درخشان ساختیم
قدرت تشخیص حق را در دلت انداختیم
در سپاس از نعمت پروردگار آماده باش
یاد ما کن روز و شب ، در بندگی آزاده باش
ما غل و زنجیر و آتش را مهیا دیده ایم
کافران را مست لذت های دنیا دیده ایم
جام های نقره و نوشیدنی ِ زنجبیل
عطر کافور و طهور و چشمه سار سلسبیل
خادمان نوجوان با قد رعنا ، سبز پوش
می برند از آدمی صبر و قرار و عقل و هوش
مثل مروارید غلتان رقص خوانی می کنند
قلب پیران را پر از شور جوانی می کنند
شهوت ماهی شدن در رودهایی از شراب
لذّت همخوابگی با حوریان بی نقاب
جامه ای ابریشمی بر قامت نیکان کنیم
صابرین را غوطه ور در نعمت رضوان کنیم
کیفر دوزخ وَ ترساندن از انجام گناه
وعده ی جنّت برای مومنان خیرخواه
اینهمه توصیف در حدّ و توان درک ماست
بال پرواز بشر از این تعلّق ها رهاست
رویش گل در حضور آب و خاک و آفتاب
باغبان می خواهد و یک سینه ی پر التهاب
شمع باید شد در این غمخانه ی بی روشنی
شعله ور باید شد از تاریکی ِ هر روزنی
سوختن آیین فانوس است در شب های سرد
یا بشو چون شاپرک یا دور این آتش نگرد
در طریق عشق ورزی چشم رویا روشن است
لای انگشتان حسرت، گیسوان یک زن است
مرغ دریایی! غزل پرداز موج ساحلی
ای که در آیینه ی آبی نداری منزلی
کاش می شد در افق چون پاره ابری گم شوم
یا در آغوش نسیمی خوشه ی گندم شوم
می رسد روزی که شبنم وار در چنگ سحر
در گریز از عشقِ گل از من نمانَد هیچ اثر
آیه ای در گوش من همواره نجوا می کند
با خلوص انسان خدا را در دلش جا می کند
نیّت پاک و بریدن از جهان بی ثبات
می کند ما را بهشتی در گذرگاه حیات
عادل دانشی اسفند 1403
زیباست