بخش دوم
تو که پنداری به عالَم، عالِمی
جاهلی، ولله که خیلی ظالمی
می کنی از ظنِ خود، تفسیرِ رأی
ظنِ باطل داری و تقصیرِ سعی
صاحبِ امر و زمانت، زنده است
او که حیّ و حاضر و پاینده است
پس چرا این توسنِ جهل و غرور
می کشانی سویِ دجالِ شرور ؟
رُو کلاهِ عقلِ خود، قاضی نما
حق نگر، وجدانِ خود راضی نما
تو نمی بینی فساد و ظلم و جور ؟
لحظه ای کن در وجودت غوص و غور
چشمِ حق بینت، چرا گردیده کور ؟
از تو وجدان، لطف و احسان، گشته دور
تو صدایِ ناله ها نشنیده ای ؟
فقر را در خانه ها، نا دیده ای ؟
آبروداری که گشته قرض دار
مردِ با همت که شد زار و نزار
تو ندیدی مردِ مستأصل که او
ضجه می زد چون شده بی آبرو ؟
تو که خود را مردِ حق نامیده ای
خود فروشیِّ زنان را دیده ای ؟
تو خبر داری که دل ها خون شده ؟
دین و ایمان یکسره بیرون شده ؟
گوشِ تو نشنیده این فریادها ؟
این همه ظلم و ستم، بیدادها ؟
بهرِ لقمه نان و امرارِ معاش
مرد و زن در کار و در حالِ تلاش
تو ندیدی آن زنِ بیچاره را ؟
آن یتیمان و لباسِ پاره را ؟
نه، ندیدی چون که چشمت کور بود
این دلِ سنگیّت از حق دور بود
تو به کارِ صیغه و کسبِ صواب!
غافلی از روزِ محشر، هم حساب
تو دم از ایمان و مردی می زنی ؟
لافِ حق جویی و رندی می زنی ؟
لاف کم زن، همتی والا بیار
بهرِ مظلومان، نبودی غمگسار
روُ خودت را جمع کن، نامردِ دون
عاقبت رسوا شوی، پست و زبون
راهِ حق، راهِ هدایت، روشنی ست
تو مسیرت، شُبهه و، ما و منی ست
راهِ حق، راهِ علی(ع) و آلِ او
تو دمادم، غافل از احوالِ او
مرد باشد ساقیِ کوثر، علی (ع)
از علی (ع) گردیده دل ها منجلی
یا علی (ع)، ای حجتِ حق، شاهِ دین
ای صراطِ مستقیم، حَبلُ المَتین
پِیرُوِ خطِّ ولایِ تو، منم
عاشقِ صحن و سرایِ تو، منم
داده ای از خوانِ احسان و ولا
آبرو بر عبدِ مسکینِ خدا
از ضلالت نسلِ ما را دور کن
در دو عالم با خودت محشور کن
خرداد88 ضیابری
با عرض سلام و ارادت محضر سروران گرامی
این سروده در دو بخش تقدیم گردید
و سروده ی فوق قسمت نهایی است.