دل آئینه ها خون شد کجایی؟
کدامین دل نسوزد از جدایی؟
سرآید فصل بوران و تباهی
بیارایی بهاران را، بیایی
تو با قرآنِ ختم المرسلینی
تو آن حُسنِ ختام اولیایی
خبائث باردیگر دشنه بر دست
بیا با ذوالفقار مرتضایی
به دنیای یتیمان و مساکین
کریمانه نظر کن مجتبایی
سوار ذوالجناح حضرت عشق
بیا که از تبار نینوایی
پریشان کن به اوج گریه هایت
نظام سلطه را با یک دعایی
چه دانش ها که بشکافی دمادم
دل هر ذره دارد سوز و سازیی
کمالِ فضل و دانش چهره بگشا
شریعت از تو جاری، رهنمایی
به کنج خلوت و سحاده سوگند
تو اقیانوس ِهر جود و سخایی
که آهوی تنم در دام صیاد
اسیر و از تو می خواهد رهایی
به وقت خود تقیه یا تقابل
نمودم در هوای پارسایی
امام عسکری را نور عینی
تو فرزند همین شمس الضحایی
قدم بر دیده ها بگذار و بگذر
اگر بر دیده ها دیدی خطایی
به اکسیرِ نگاهِ مهربانت
مس جان و تنم را کن طلایی
تبسم کن که با یک خنده ی خود
تمام غصه ها را می زدایی
نباید خاطرت آزرده باشد
بیا در ملکِ دل فرمانروایی
قلم بشکست و از دل ناله برخاست
نشاید گفتن از درد جدایی
غریب کوچه های غربت و غم
به" منعم " هم کرم کن آشنایی
التماس دعا _ حسین نعمتی _ منعم