آسمانها و زمین آسیمه سر حیران سر
بر سر نیزه روان خورشیدها گریان سر
بانگ « هل من ناصر» او در جهان پیچیده است
موج ها، دریا، بیابان، بی سر و سامان سر
صد نیستان ناله و دشت شقایق داغدار
بادو طوفان نوحه خوان و ابرها گریان سر
می دمد از مشرق نیزه رخ خورشید ما
تا بیاراید جهان را جلوه ی رخشان سر
بر سر هر ساق نیزه لاله ای روییده است
نیزه زاری ارغوانی در نگارستان سر
بازتاب اعتقاد و جلوه ای از باور است
دست ها بر سینه ها و قلب ها لرزان سر
می نویسم از میان خون و آتش خط ِخون
باز می خوانم لهوف از سر خطِ دیوان سر
رقص آتش خیمه ها را سوخته، افروخته
سینه ی آتشفشان، سوزان و خون افشان سر
برق چشم ساربان آتش به جانم می زند
می بُرد انگشت را حتی در آن جولان سر
رحم بر پیراهن کهنه ندارد خصم دون
زخم ها گل کروه در خونین تن ِ عریان سر
بر سر نیزه سرِ از تن جدا قرآن بخوان
تا بلرزاند جهان را قصه ی طوفان سر
می کند روشن تنورِ خولیِ خوابیده را
بلکه او را هم کند بیدار نورستان سر
گه به نیزه، گاه در گودال و گاهی در تنور
آسمان سرگشته از این حال سرگردان سر
با قیام سرخ خود ای قامت سبز و بلند
تا قیامت سرخ کردی راه هواداران سر
می کند بیخ ستم را سیل خونین سرت
سرنگونش می کند طاغوت را دستان سر
پیکر شعر تو را در نیزه می بینم هنوز
بر سر هر نیزه یک آرایه از دیوان سر
بر سر سجاده دارم تربت پاک تو را
تن به ذلت من نخواهم داد با پیمان سر
هر چه شیعه مثل نخلی سر بلند و سرفراز
در هوای کربلای تو همه قربان سر
التماس دعا َ حسین نعمتی َمنعم