در دل آمد تو را بخواهم با
شورشی جنسِ وسعتِ رویا
بستری پهن کرده نبضم تا
از همآغوشیات بگیرد نا
«تو»، همه، شعرِ حسبرانگیزی
در رگت، جوششِ جنون جاریست
اصلِ دیوانِ نابِ جان هستی
با تو هستم، تپشزنی شیدا
همدمِ شعرِ من شدی حالا
حالم از بودنت دگر خوب است
بیگمان تا تو در دلم هستی
هستیام میشود جنونافزا
با تبِ نابِ لحظهپردازی
شعرمندی، برای احساسم
شکر گویم خدای را؛ زیرا
همسخن با دلم شدی؛ جانا
گرچه دستم نمیرسد تا سر
بر شبستانِ مهر بگذارم
چون نمِ عاطفه، به سر دارم
با دلم میشوم تو را دارا
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس)
(_.:._)(¯:´¯)
(¯:´¯)¶__(¯ •.O.•´¯)
(¯ •L!/.•´¯)¶__(_.•´/|•._)
(_.•´/|•._)¶____(_.:._)_¶
(_.:._) ¶_¶¶¶
پلکِ احساسِ جان
با ضربانِ عاطفهای بیپایان
چشمکِ محبّت میزند
شاید
میهمانی بیاید
به خانهی نای نهانم
#زهرا_حکیمی_بافقی
(_.:._)(¯:´¯)
(¯:´¯)¶__(¯ •.O.•´¯)
(¯ •L!/.•´¯)¶__(_.•´/|•._)
(_.•´/|•._)¶____(_.:._)_¶
(_.:._) ¶_¶¶¶
فایل ارسالی صدا:
خوانش غزل ۴۴ از کتاب آوای احساس.
احسنت
رقص قلمتان پایدار