جدایی
آخر ترانه ی زندگی مون می دونم فصل پرنده مردنه
آخر قصه ی ما جدائیه فصل عشق و توی خاک سپردنه
می دونم دست غرور وشک یه روز مارو از هم می گیره جدا می شیم
دوباره مثل قدیما من و تو دوباره باز منو تو تنها می شیم
آخه تا کی می تونیم دروغ بگیم به دوتا چشمای خیس و بی گناه
من و تو به درد هم نمی خوریم نگو به عقوبت کدوم گناه
فک می کردیم زندگی یه بازیه مث بازی تموم بچه ها
آخر بازی خودش تموم می شه کینه ها قهرو همه گلایه ها
اما نه گذشت و ما نفهمدیم بین ما افتاده خیلی فاصله
فاصله قد بلندی یه کوه کوهی از قهرو شکایت و گله
ما دوتا حرف هم و نمی دونیم نمی شه قصه ی عشق و بخونیم
قصه مون قصه ی درد و رنج و غم اگه ما همیشه با هم بمونیم
باید از خواستن هم دل بکنیم تا تموم شه بازی بودنمون
بازی تلخ جدایی واسه ما بازی چشمای خیس و خسته مون
کاشکی این بازی یه روز تموم بشه نکنه که عمر ما حروم بشه
یه روز ی بیدار شیم ازخواب ببینیم واسه ی جدا شدن دیر دیگه
درود برشما جناب صحرایی عزیز
زیباودلنشین قلم زدید