سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 10 دی 1403
    1 رجب 1446
    • ولادت حضرت امام محمد باقر عليه‌السلام، 57 هـ ق
    Monday 30 Dec 2024

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      دوشنبه ۱۰ دی

      دنیای واژه ها

      شعری از

      علی میرزاخانی

      از دفتر شعرناب نوع شعر متن ادبی

      ارسال شده در تاریخ ۲ روز پیش شماره ثبت ۱۳۴۷۶۲
        بازدید : ۳۶   |    نظرات : ۶

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر علی میرزاخانی

      دنیای واژه ها
      ــــــــــــــــــــــ


      از رفیق شفیقم " واژه ها " می‌نویسم
      دوست با معرفت که همیشه شراب خستگی‌هایم بوده
      شب و روز ، سفر و حضر ، شادی و غم برایش یکسان است جانثارانه‌ ذکر لبیک بر لبانش جاری
      با وجود چنین نعمت سرشار، دیگر چه نقصانی که زبان به شکوه بر آرم
      که این سفر پر فراز و نشیب زندگی ، چنین همسفری میخواهد موثر ، که برایم است میسر
      با حضورش انسِ خاصی دارم
      قدم‌هایش انرژی زایدالوصف برای دل بی‌قرارم هدیه می‌آورد
      درد هایم را روایت میکند و حرف هایم را گوش
      انگار دو تا دوست قدیمی‌ایم که بعد مدت ها همدیگر را به آغوش کشیده اند و هر چه نجوا میکنند تمامی ندارد
      سینه‌ام لبریز است از محبتش
      چشمانش خمار است از دیدنم
      گویی حکایت‌یست از دو یار موافق
      دو یار همپذیر ، هم‌نوا و اهل بینش و معرفت
      آنسان که منجر به احتیاج و ابتلا گردیده
      نه چون بلبل و گل ، و یا شمع و پروانه
      که نماد عشق نافرجامِ تاریخ دلبستگی‌هاست.
      اینسان است که میخواهم هم قدم " واژه ها " باشم
      مست از عطر شکوفه های " جملات "
      غرق در خمره های آتشین " کلمه ها "
      سرشار از زندگی در عالم " الفاظ "
      مبهوت نقش و نگار هندسهء " الفبا "
      تا التیام پذیرد زخم های خشمگین که خون بی مهری می‌فشاند
      جراحات پر شمار که دهان باز کرده اند تا فریاد استخوان به گوش فلک برسانند
      چه دردآلود است نوای تنهایی
      بانگ رسای که از سینهء تنگ بینوا بلند شده و آفاق بیکران را لبریز میکند
      نقطهء تاریکِ که از قلب سوختهء غمگین می‌جهد و عالم را قیرگون می‌کند
      تاریکی و ظلمت محض
      حالت خفقانِ که جز صدای قلب مضطرب، چیزی شنیده نمیشود
      انگار زمینهء فروپاشی هستی آدمی مساعد است
      که در حقیقت با شکستن قلب آغاز میشود
      زوال تدریجی که اولین نشانه‌هایش در رخسار رفوزهء مکتب عشق قابل مشاهده است
      آنهای که دست‌ش از دامن خوشبختی رها شده و در سراشیبی سقوط پرسه می‌زنند
      که متاسفانه زندگی من تابلوی دقیق و رسای‌ست از این تصویر تاریک.
      حال که وضعیت چنین است و از مدرسهء محبت جز تصویر رنگی بنا ، برایم میسر نیست
      سزوار است که با دوست در دسترسم" واژه ها " خلوت کنم
      مهمان نوازِ بی‌شیله‌ پیلهء که پذیرایی اش همیشه به رویم گشوده است
      با گیسوان افشان‌ش خانه‌ء خیالی بنا میکنم تا منزل محبوبِ رٶیایی ام باشد
      آن فرخ نژاد که مٲوایش اندیشه‌ است و پا در خاکدان دنیا نگذاشته
      چشمانش پاکیزه از مناظر مکدر و مشوش زمینی
      قلبش طعم زنگاره‌ی کینه و حقد را نچشیده
      افکارش آیینه‌یست بیگانه با ذرات غبار و آلودگی ها
      سیما روی سرو قامت، که چون ورق گل‌هاست در آغوش غنچه
      بلی ؛ از جادوگری مفاهیم ، کلمات و واژه ها سخن میکنم
      عناصر سحر آمیز که شیرینی رویا را برایم ممکن میکند
      اینسان است که ابر خیالاتم واژه می‌بارد
       سرزمین اندیشه ام شاهد رویش کلمه‌هاست
      دنیای خیالاتی ام بافته شده از جمله‌ بندی های رنگارنگ
      تن پوشم قبای رقیق اطلسی‌یست که ترکیب یافته از معانی‌
      عمرم در کار واژه تراشی برای قامت محبوب گذشته
      منتظر نوازدِ ام که الفاظ آنرا در دامن می‌پروراند
      انگار سرمایه ام خلاصه میشود در دائره‌ی لغات و ادب
      آنچنان که در سر دارم :
      خاطرات " گذشته " در آغوش
      نوسانات " آینده "  در تقدیر
      سرمایهء " حال " را زندگی کنم
      زندگی مستانهء که فقط با " مصدر " عشق میسر است
      احساس جاری و پویای که در " ضمیرِ " هر انسانی نهادینه شده
      تا شکوفا کند باغستان ظرافت اندیشی را در سر زمین " سخن "
       تا شاهد قد کشیدن درخت " بلاغت " باشیم در عصر قحطی هنر
      چه دل انگیز است حضور در محضر غنچه های باریک اندیشی
      چه دل پذیر است بوییدن شکوفه های بدیع و بیان در بهار " معانی "
      آنسان که خسته‌ی چون من عزم میکند
      کاکل کلمات را شانه زند
      سرمه بر چشمان الفاظ
      سرخ آب بر سیمای سخن
      پرده از چهره‌ی معانی بردارد
      تا رمقی تازه کند، دلِ شکسته‌ی که سالها اسیر غبار غریبی بوده
      تا حضور یابد در مجلس طنازی کلمات
      تا مستحق حضور باشد در محضر یار
      تا راهِ دریابد بسوی خانهء دوست
      که جز دستگیره‌ی واژه ها نشانِ نیست از آن بی‌نشان
      آری. این یاران باوفاست که شب شمع است و صبح باد صبا
      در خزانِ طبیعت ، نقش پاییزم را بازی میکنند و در بهارِ فصول، نقشه آلاله ها را
      این چنین است که عاشق واژه هایم. چون ، کبوترانیست که از کوی تو می آیند
      احوال تو را در منقار دارند که از این دنیای سفله پرور این غنمیت گران ما را کافیست.

      ع. محمدی
      ۳
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      عباسعلی استکی(چشمه)
      دیروز
      درود بزرگوار خندانک
      محمد اکرمی (خسرو)
      دیروز
      سلام و درود جناب میرزاخانی
      مانا باشید و به مهر نویسا ، تا از گل واژه های نابتون بهره ببریم
      پیروز و دلشاد باشید
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      محمد باقر انصاری دزفولی
      دیروز
      سلام وعرض ادب
      زیبا سرودی بود
      شاعرگرامی
      هزاران درودتان باد
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      محمد شریف صادقی
      دیروز
      درود. متن قشنگی بود عزیز. خداحفظ کند دوستان عزیز را
      علی مزینانی عسکری
      ۲۳ ساعت پیش
      سلام و عرض ادب
      احسنت
      خندانک خندانک خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      2