سپاسگزارم از لطف بی نهایت شما
حضور پرمهرتان را سپاس استاد
اسامی شعر بداهه به ذهن آمده وتصادفی
و اما داستان شعر تقریبا گذری کوتاه بود بر چرخه ی
ازدواج پدرم که اهل استان همدان و شهر زیبای تویسرکان بودن و تقریبا برعکس داستان ایشان روستا زاده ای بود که پدرش کدخدا بود و پیر هم نبودن بلکه پسر جوانی تقریبا خوش تیپ وخوش مرام بودن که برخلاف میل وخواسته خود،خانواده والبته مادر ایشان چون پدرشان در اوان نوجوانی ایشان فوت کردن درغیاب ایشان ،دختری از همسایگان را
برایش نشان می کنند و پدر دراین زمان سربازی یااجباری هستن و غافل از عمل انجام شده
و جثه ای متوسط تقریبا داشتن و عروس آینده
بسیار تنومند و ...
پدر ازسر گرفتن این پیوند رضایت خاطری ندارد
و یک ماجرا باعث میشود که برای همیشه قید
نامزد آینده را بزند و باز ماجرایی دیگر اورا به لرستان
میکشاند تا با دختری لر از طوایف چگنی
وصلت کند مادرمن
ماجرای شیرینیست داستان زندگی پدر
شاید روزی در سایت به اشتراک نهادم
ممنونم از نگاه پر مهرتان استاد
شعر کودکانه خوب بود