سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 30 آبان 1403
    19 جمادى الأولى 1446
      Wednesday 20 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        چهارشنبه ۳۰ آبان

        حکایت زندگی در روزگار ما

        شعری از

        محمد رضا علیپور باغدشت (رایین)

        از دفتر دیوان رایین نوع شعر نثر و انواع آن

        ارسال شده در تاریخ دیروز شماره ثبت ۱۳۳۸۶۶
          بازدید : ۷   |    نظرات : ۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر محمد رضا علیپور باغدشت (رایین)
        آخرین اشعار ناب محمد رضا علیپور باغدشت (رایین)

        ‏ 
         
         
        در کوچه‌پس‌کوچه‌های تقدیر، آنجا که سایه‌های غم بر دیوارهای بلند زندگی سنگینی می‌کند، مردمانی را می‌بینم که هر یک بار صلیب خویش را بر دوش می‌کشند. صورت‌های تکیده و چشم‌های گود رفته‌شان، حکایت از شب‌های بی‌خوابی و روزهای پر مشقت دارد.
         
        پیرمردی را می‌بینم که در سپیده‌دم سرد زمستانی، با قامتی خمیده و دستانی لرزان، کارتن‌های باطله جمع می‌کند. روزگاری معلم بود و در مکتب عشق، حرف به حرف زندگی را به شاگردانش می‌آموخت. اکنون، فرزندانش در دیار غربت، و او در وطن، غریب و تنهاست.
         
        مادری را می‌بینم که در اتاقی نمور و تاریک، بر بالین فرزند بیمارش شب را به صبح می‌رساند. دستان پینه‌بسته‌اش از فرط کار در خانه‌های مردم، دیگر توان ندارد، اما چاره چیست وقتی که قیمت داروها هر روز سر به فلک می‌کشد و سفره‌اش هر روز کوچک‌تر می‌شود؟
         
        جوانی را می‌بینم با مدرکی در دست و رؤیایی در سر، که هر صبح از این اداره به آن شرکت می‌رود. پشت درهای بسته، التماس کار می‌کند، اما جوابش همان است که بود: "فعلاً نیرو نمی‌خواهیم." شب که می‌شود، شرمنده نگاه پدر و مادرش می‌شود که یک عمر برای تحصیلش زحمت کشیدند.
         
        دخترکی را می‌بینم که در گوشه‌ای از شهر، دست‌هایش را به سوی عابران دراز می‌کند. چشمان معصومش هنوز برق کودکی دارد، اما تقدیر بی‌رحم، طعم تلخ زندگی را زودتر از موعد به کامش ریخته است.
         
        در این شهر خسته، در این روزگار سخت، هر کس به نوعی با رنج خویش می‌سازد. بعضی‌ها فریاد می‌زنند، بعضی‌ها در سکوت می‌شکنند. بعضی‌ها اشک می‌ریزند، بعضی‌ها خون دل می‌خورند.
         
        چه تلخ است وقتی می‌بینی آرزوهایت، یکی پس از دیگری، مثل برگ‌های پاییزی می‌ریزند. چه درد آور است وقتی دست‌هایت پر از تلاش است اما جیب‌هایت خالی از نان. چه سخت است وقتی شب‌ها با امید می‌خوابی و صبح‌ها با ناامیدی بیدار می‌شوی.
         
        این است حکایت زندگی در روزگار ما؛ قصه‌ای پر از درد و رنج، پر از حسرت و آه، پر از اشک‌های نریخته و فریادهای در گلو مانده. و ما همچنان می‌رویم، می‌سازیم، می‌سوزیم، اما دم نمی‌زنیم، شاید که فردا، روزی بهتر از امروز باشد...
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر
        ۲ شاعر این شعر را خوانده اند

        محمد باقر انصاری دزفولی

        ،

        آروین محمدی

        نقدها و نظرات
        محمد باقر انصاری دزفولی
        ۱ ساعت پیش
        بر دلنوشته زیبایت
        هزاران درودتان باد
        شاعر عزیزودانا
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2