به فرض نخستین چه تدبیر بود
که یکسر گره آز سبب می گشود
سراسر شگفت آنچه منظور بود
خود اشیا به اذکار مأمور بود
نه بیداد از رنج مبهم شکست
نه زنجیر غفلت ز فکرت گسست
به اندازه پیچید اما نه پای
ولی منزلت را نشان داشت جای
چه تأویل کرد آرزومند ناز
ودیعت به انسانش آز سین ساز
گوارانه نوش دل و جان نما
بود چون شفا معطی آز ربنا
دل ارام گیرد اگر اکرمیم
به نور الف لام میم
خطاب ان اول خبیر ان آخر
وسط بی نشان سین وصف مظهر
خمارانه مست شگفتن شدیم
شنيده سپس جبر گفتن شدیم
نویدم چو دادند بی رمز و راز
قضا را چه بی وقت باشد نماز
نه تفسیر و تعبیر گنجد به وقت
نه باشد چنان انس را سفت و سخت
مراد آنچه بود از سر سازگار
ز انوار نقطه شد آغاز کار
تجلی ز بسم الله آغاز شد
حروف و تکلم که ابراز شد
به خط شد سه نقطه الف نام را
کتاب و کلید و کلام اش سزا
هم از کثرتش مات و مبهوت ما
هم از وحدت اندیشناکان هما
گشایش شد ايجاد از ايجادگر
قلم زد خط و خال را دادگر
فروغ بصیرت فراست سرشت
قضا و قدر بختیارم نوشت
۱۴۰۳.۰۸..۳
درودبی پایان
بر شما
شاعروادیب گرامی
بداهه ای تقدیم استاد
چه بگویم که همه شعر و
غزل باشی و شور
شعرناب هم به حضورت
چو گلستان شده است