شنيدم مستي با پيري همي گفت
كه من دارم خدا را دوست بسيار
بدو، بستم عهدي تا سر جان
شوم مست وجودش، جام در جام
تمام فكر و ذهنم كوي يار است
تمام تار و پود من اله است
صدايي مملو از آرامش جان
بپرسيد از براي راه فرجام
كدامين راه، مقصود ره توست
كدامين عشق معبود تن توست
كدامين قبله عالم به رويت
دري بگشاده بروي وجودت
تمام راه معبود تو اين است؟
تمام سعي در كوي تو اين است؟
جوان مست مدهوش الهي
تكان مي داد سر با بي حيايي
كه من غرق وجود يار گشتم
به چشمان عزيزان خار گشتم
من و معشوق با هم جفت گشتيم
درون كوره عشق، ذوب گشتيم
بخنديد و بلند فرياد مي زد
بسان يوسف و يعقوب گشتيم
به بار ديگر آن پير خردمند
به آرامش از او پرسيد، اي مرد
كدامين يوسف و يعقوب گويي؟
كدامين كوره معشوق گويي؟
كدامين يار با تو همنشين است؟
كدامين عشق تو در تو ته نشين است؟
اگر الله منظور تو، اين است!
كه او راهش صراط المستقيم است
ندارد هيچ در او راه عاشق
كه او در ذات، پاك وبي نظير است
مشو مغرور كز كنه نفوست
نداری هيچ نوري در وجودت
بيا اين بار با خود آشنا شو
بيا اين بار از نفست جدا شو
تو خواهي ديد آنجا نور حق را
اگر آماده سازي قلب خود را
من و تو راهمان بسيار دور است
من و تو عشقمان گاهي عجول است
بدان با ياد او، هست قلب آرام
اگر باشد كلامت ذكر الله
به يكباره ره صد ساله رفتي
اگر با هر گنه بيگانه گشتي
بيا در اولين گام صراطت
دعايي كن ببخشايد گناهت
كه او بخشنده و بس مهربان است
كه او معشوق قلب مومنان است
آموزنده و زیباست