جان عالم مهر آدم اتصال حرفهاست
انفصال از عالم کثرت بجاست
وصل و فصل از آنچه پيدا ونهان
هست هم، هم نیست در فن و بیان
شطح مسجونین و رد عین را
شد نسخ ها یار و گاهی سین را
نه تباهی رابود بارش خزان
نه گناهی رابود بارش گران
مقطع و مخرج ندارد گوییا
ظاهرش در باطن آراید خفا
ره شود قانع به کشفی آربا
نیمراهش گاه کشفش دلربا
پس تعین را معین کرد چیست
آنچه گفتم کشفش آن تعبیر نيست
زبده زد سرمه به چشم از روشنی
خاک افشاندش زبیده ناتنی
چون به راسش آفتابي سر زده
چندی آری جمع شد در قاعده
فصل و وصلش شد هویدا زان عبور
نیست چون نزدیکتر از دور کور
صدر تا ذیل آنچه باشد اسم اوست
ظاهر و باطن هر آن چه بسم اوست
مطلب و مطلوب راس اشتیاق
فرق باشد بین انفاق و نفاق
به ازل پیوند سیرت وحدت است
زرق صورت جمله برق کثرت است
مرهم دل بودن آری گفتن است
عشق را تعظیم و خود سنجیدن است
عین ثابت نه زبان قال ماست
فاش وضع ما ، زبان حال ماست
با خلیل آراست ابراهیم را
زاحمدش خود کاست شرح میم را
قابلیت چون نه در هر کس شفا ست
خود طلب در سر قدر عین لقا ست
با تجلیات میآید عطا
حیرت انگیز است تشریف صفا
نقل را آنان زبان در میکشند
تو بپنداری که طغیان میکشند
از طمع تازند اما خلق غير
اهل دل را لیک در هر نکته خیر
حد دار و حق را آیینه جو
تا ترا باشد صفای سینه سو
رشته بگستت مکن قطع امید
تبعیت منبع مشی و کلید
باشدت چون معرفت نور چراغ
می رساند چون بگیری اش سراغ
خود بزرگی من چه خواهم در حضور
گر ز نورم من تویی خود نورنور
گر بود حکمم مقدر نقص و کاست
کاملم کن خود به لطفت که رواست
یا چه گویم چیست من سر قدر
حاضری بر حال من داری نظر
مطلع از فضل رحمن و رحیم
بیشتر از مختصر رحمت بریم
از خزانه پرده برگیرم دمی
قرعه بر سلطانیم نه اکرمی
در مرایا آنچه ممکن یافتم
بر مزایایم فزا پرداختم
پس مگنجاندم به مقدار و قرار
گویمت لطفا نه با اصرار و عار
نه فروتر، برترم کن خالقا
بذل کن بنشان به دوش من هما
فلسفی زیبایی به نظر می رسد
منظور از "عین" و "سین" چیست؟