جمعه ۷ دی
|
آخرین اشعار ناب مهدی ملکی الف
|
سه غزل از مهدی ملکی الف
خیالی تازه
در شبی آمد به قلبم حس و حالی تازه داد
جای احساساتِ تکراری خیالی تازه داد
قبل آغوشش تمامِ دشتِ دل متروکه بود
او به جنگلهای غمگینم غزالی تازه داد
نوبهارِ عشق را آورد در تقدیر من...
کهنگیها دور شد وقتی که سالی تازه داد
این کبوتر سالها در حسرت پرواز بود
پر گرفتم بار دیگر تا که بالی تازه داد
مانده بودم در خزانی زرد، اما عاقبت
باغبان آمد به دستانم نهالی تازه داد
شرارت
یک نفر فکر مرا برده به غارت چندیست
دوست دارد ببرد دل به اسارت چندیست
آتش عشق به جانم زده با چشمانش
با نگاهش به خدا کرده شرارت چندیست
وای بر من که دلم باز به پایش افتاد
بی گمان کار مرا کرده حقارت چندیست
قصری از عشق در این سینهی عاشق دارد
قلب من گشته برایش چو امارت چندیست
باز در قالب شعرم چه بگویم از عشق؟
وصف او را نکند هر چه عبارت چندیست
شبِ تنهایی
غیر تو در شب تنهایی من ماه نبود
همدمی با منِ ماتم زده همراه نبود
دائما بعد تو در آتش غم سوخت دلم
کاشکی دوری تو اینهمه جانکاه نبود
قصر من با تو فقط وسعت بسیاری داشت
همسری غیر تو در قصهی این شاه نبود
شهر من گرچه که دلگیر تر از کنعان است
با تو ای عشق ولی عاقبتم چاه نبود
حرفها در دل من ماند و نگفتم به کسی
از دلم هیچکسی مثل تو آگاه نبود
چشم زیبای تو از بس که پرستیدن داشت
شک نکن بی تو خدایم خودِ الله نبود
شاعر: مهدی ملکی الف
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.