دوشنبه ۱۴ آبان
|
دفاتر شعر علی پورزارع هیچ
آخرین اشعار ناب علی پورزارع هیچ
|
«نیوشا»
روحم میسوزد،
مانند رقص شیره انجیر،
بر پوست تن.
در رگهایم جاری است،
شرارههای آتش.
روح سرکشم،
در اسارت تن درآمده،
گوشهنشین این قفس؛
دیگر در کالبد تن نمیگنجد.
شوق رهایی دارد،
پرواز،
آزادی.
شدهام آن انجیر،
که به زیر درخت افتاده،
زیر پا مانده،
له شده،
اما شیرین و رسیده.
تا کنون افتادن انجیر را دیدهای؟
که چگونه قسمت میکند
با خاک
خویشتن خویش را.
آسمان به رقص سقوط من مینگریست.
ضربات تبر،
بر پیکرهام،
چه مداوم مینشیند و چه وفادارانه.
زخمها،
یادگاری باغبان،
که بر پیکرهام نقش بسته.
قامتم خمیده،
شکسته، رنجدیده؛
ریشهام خشکیده.
برگهایم،
به مهر خورشید دلبسته،
اما ...
خورشید به مهمانی ابرها رفته.
تنها همدمم
جغدی است که بر من نشسته؛
باغبان را میکند ملامت.
زمزمههای خاموشش،
مرثیهای است برای هر شاخهای که میخشکد.
آه ای درخت
چنین بود سرانجامت؟
چه بیهوده ریشهای
در خاک.
چه بیهوده شاخهای.
چه بیهوده میوهای!
چه بیهوده سایهای
بر خاک.
آن زمان که باد،
برگهایم را برد،
شاخههایم را لرزاند،
آشیان جغد را
نمود ویران،
آسوده بود باغبان.
جغد پیری که بر من داشت آشیان،
از اینجا پر کشیده،
کوچ کرده؛
آوایش خاموش شده.
که میدانست
حدیث کوچ او،
حدیث رفتن بهار است.
من مانده ام و این
درد بیپایان.
روح بیقرارم،
شوق پرواز داشت.
«هیچ»
|
نقدها و نظرات
|
درود بر شما ارادتمندم گرانمهر | |
|
درود و سرور سپاس از مهرتان مانا باشید بزرگوار | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
پر احساس و زیباست