وقتی خاک چشم گشاده ی باغ می شود
درهوای محزون پاییز
شکفتن
درنگ دانایی زنی خواهدشد
که بند کفش هایش را
دورموهای ژولیده اش می بست
وقتی شاخه
خیال عجیب قایقی خواهدشد
پی درپی آب ها درروزهاشناورمی شوند
و زنی ازگوش ماهی ها بیرون خواهدآمد
دلم به شکوفه های شب
در سکوت کوچه ها وافسون ساحره ها بند است
دلم به درکرویت ثانیه ها
وتعبیردقیقه ای غرق حیرت
بند است
دلم به اشاره ی گیاهان
ونگاه پیرمردی که مدام
درموج دریاها کودکانه می خندید
بند است
ای کوچیده وچنین رفته
به نام کدام آیین
تورا به استقلال فلسفه ی آرامش برسانم
ای پرنده نشسته برشاخه ها
بگو کدام خوشه قربانی خواهدگرفت
صدای نازک کدام زن
شبیه مرگ شاخه ها خواهد بود
وقتی افزون تر از ماه
لطف وکلام خورشید مرگ است
پشت سرآفتاب
زنی پاهای عریانش را
روی دوش مهتاب خواهدگذاشت
ومدام روی قلب آب می رقصید
برگردشبیه رقص زنی دربیابان
که رورخارها می رقصید
وصبح بانهال های بیابان صبحانه می خورد
وصبح لطیف ترازبیابان
پیامی برای.......
٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭
بااحترام محمدرضا آزاډبخت
درود برشما جناب آزادبخت عزیز
بسیارزیبا بود
آفرینها