سه شنبه ۴ دی
|
دفاتر شعر افسانه احمدی ( پونه )
آخرین اشعار ناب افسانه احمدی ( پونه )
|
بدو تولدم را
یادم نیست
وقتی که اسمم را
در گوشم صدا زدند
را یادم نیست
حتی اولین باری
که روی پاهای
ضعیفم ایستادم
و بارها زمین خوردم
تا بتوانم بدون کمک
روی آنها بایستم
هم یادم نیست
گریه ها و بی قراری هایی
که مدام داشتم
و زبان گفتن دردم را
نداشتم را یادم نیست
اما؛
رنجی را
که مادرم برایم کشید
موهایی که روی سرش
تار به تار سفید میشد
و رنگ سردی و برف پیری را
به خود می گرفت را
خوب یادم هست
حالا که بزرگ شدم و
زبان گفتن دارم هم
نمی توانم
دردهایم را بگویم
نمی خواهم
بیش از این مادرم را بیازارم
دردهایم را در خود می ریزم
از چروک دستهای مادرم
شرمنده ام
از چشمان کم سویش ،
از تمامیِ
محبت های بی دریغش..
مادر شدم و فهمیدم
بزرگ کردن کودکانم
چقدر
کم میکند از آرامشم
چقدر
نگرانی هایم مدام و
درک نشدن هایم زیادند
مادر !
در برابر تمامِ
رنجهایی
که به تو دادم
فقط می گویم
حلالم کن
فرشته بی بدیل!
خسته ام
شکسته ام
بغلم کن
که هنوز..
آغوش گرمت را
نیاز دارم
سرم را روی
پاهای ضعیفت بگذار
دست نوازش بر سرم بکش
دلم میخواهد
فقط بخوابم
چند ساعت
چند روز
چند شب
و شاید هم برای همیشه
آغوشت
تنها جایی است
که بوی عشق می دهد
و امنیت دارد
بی ترس و بی آنکه
اگر خوابم برد
مرا زمین بگذاری
و بروی
میدانم
که بیشتر مرا
به آغوشت میگیری
و رهایم نمیکنی
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیباست و غمگین
خدا حافظ همه مادران مهربان باشه و روح مادران رفته شاد...
سلامت و ثروتمند باشید