آدم همینکه فاتح مریخ و ماه شد
دنیا به قتل و غارت و وحشت رکورد زد
دانشکده اپیدمی جرم می فروخت
وقتی که علم نمرهٔ خود روی بُرد زد
بیماری روانی ماشین و صنعت است
شاید که در حکایت این عصر نو شده
مانند موش در صف آمپول خوردن است
انسانِ در وقاحت انسان دپو شده
برنامه جز خرابی در مزرعه نبود
وقتی به گاو فرصتی از میکروفن رسید
بر روی کوه شهرنشینی مجاز شد
بر قلب چشمه سار اگر چه بِتُن رسید
بی شک تمام عمر فقط ریسک میکند
با ما اگر درخت و زمین زیست میکند
موجود زنده ای که به ما اعتماد کرد
با دست خویش هستی خود نیست میکند
آهو خیال نامزدی را به گور برد
در جنگلی که گرگ به قدرت رسیده بود
آیینه بود جنس دل اما خبر نداشت
از نقشه ای که سنگ برایش کشیده بود
در نقش عاشقیست که بازی نکرده است
دوشیزه ای که مُرد ولی روی سن نرفت
کاش این شکستِ عشقیِ افسانه بود و بس
پاریس عاشقی که به قصر هلن نرفت
تا آمدیم عقدهٔ دل وا کنیم و درد
ما را سَرِ حسادت شیطان شنود کرد
دیوانه آنکه شرط ببندد به روی ما
این آدم است آنکه جهان در رکود کرد
سلام و درود بی پایان استاد رمضانی ارجمند
به سایت شعرناب خوش برگشتید
قلم تان نویسا دور از گزند منفی اندیشان و به قول تان حاسدان
سلامت و دلشاد باشید و سربلند