شان چشمان تو آری اجل از اشعار است
مصرع و بیت گم و گیج شده
غزل و مثنوی و شعر به هر قالب و هر قافیه ای
نُت و آهنگ و آواز و هر گفتاری
همه مبهوت تر از مبهوتن
واژه دلخور زحروف
شده حرفش با حرف
شاعر دل شده واداده
پای شعرش به گُل گُلرخ زیبای تو
ماندست به گِل
قلمش هَنگ
وگنگی به کلامش زده یک خیمه ناجور و بسی نافرجام
مَنگ و سرگشته وگیج و دِپرس
ونمانده نایی
به دل و دست نوشتن در او
کاغذ سینه سپید
بِکرِ بِکر افتاده
شان چشمان تو...
آری.....
اجل از اشعار است
فقط اینجا تماشا به کارآید و بس
باید آنها را دید
لمس کرد
مَز مَزه کرد
به تمنا و تقاضا بوسید
سمت چشمانپر از جذبه و نازت را جان
از دل دلشده ام می گویم
حضرت دلخوشی بی وقفه
شان چشمان تو آری اجل از اشعار است
بومو نقاشی و روغنشاید....
راه کار دل وامانده شاعر باشد
بی گمان نیز همینم محال است و محال
شعر مانده
ونقاشی هم
بی گمان خواهد ماند
فقط اینجا تماشا باید
راه کار دل دیوانه شاعر این است
زُل زدن ، خیره شدن در چشمت
چون که ای زیبا رو....
شانچشمان تو....
آری....
اجل از اشعار است
#حسین گودرزی"تشنه"
۱۳۹۵/۰۵/۱۱
درودشاعر ارجمند