دوشنبه ۳ دی
درگیر بودم با خودم شعری از رباب (آلاله )
از دفتر سکوت نوع شعر نیمائی
ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۲ ۲۳:۱۴ شماره ثبت ۱۳۰۷۹
بازدید : ۵۲۸ | نظرات : ۲۶
|
آخرین اشعار ناب رباب (آلاله )
|
درگیر بودم با خودم
دیدم کسی در میزند
دیوار ذهنم بی دلیل
لغزید ورفت عین شلیل
بیچاره دیدم بچه ای
خواهد زمن افسانه ای
گفتم که آن افسانه مرد
حالا که را خواهی شمرد
افسانه شوهر کرده است
رستم به دنیا بنده است
حالا شده معتاد و بد
لاغر شده فرشش نمد
زرد است ،جایش قهوه ای
دستش شده چون شاخه ای
سهراب او در به در است
تهمینه پیش مادر است
رستم که اخــــــــــــراجی شده
حالا به او شاکی شده
بدبخت بچه، گریه کرد
زاری او بیچاره کرد
افسانه ای گشت زندگی
حاصل به جان افسردگی
افسانه خواهی !، رو بخوان
بر من چه ربطی داشت ،هان
دیدم دوید سمت حیاط
افسانه مادر بود قاط
آمد زدر چون مادری
بر سر همان چادر زری
یکجا نواخت بر گوش من
برقی پرید از هوش من
انگار خودم قـــــــــــــــــــاطی زدم
در، خانه ی فاطی زدم
اما چرا این خانه ام
من خانه ی همسایه ام
رویم سیاه و من خجل
او بر خیالش من زبل
گفتم ببخشیدم بابا
جای حیاط، رفتم خلا
پر قسطم و بر جیب من
تار عنکبوتی زد خفن
رفتم کنم دم، چای را
قوری ندیدم من کجا؟!
بعد از دو ساعت گشتنم
دیدم هنوز من زنده ام
قوری چایم یخ زده
همسایه ها را مخ زده
شارژی ندارم تا دهم
این خانه را یکجا دهم
فرشم فروشم نان خرم
سم را خرم ارزان برم
من میزنم سم را به نان
نان میخورم اما گران
تا من روم شاید بهشت
ترسم خدا گوید زرشـــــــــــــــــــــــــــک
شانسی ندارم بی خیال
شاید روم سوی شمال
بابا بده یک دم مجال
تا کی کنم هی من سوال
روز قیامت کی رسد؟
مهدی خدایی میرسد؟؟؟
عمری به وعده زندگی
معتاد گشتم تازگی.....
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.