ما در بهار
با شلال شور آفتاب،
، گلهای انار میباریم
ما
مامن سپید تغزلیم
با سرفه های ازادی ،
دست در دست خیابان،
خواهیم آمد...
با رودهای ساتن خون
نجوای عطری برهنه ایم
خواهی نخواهی
آن زخمها
،
این زخمه ها
پروانه ی دهان کوچک ماستـ
نرمای بوسه ی کنیاکست
در کانون سپیتای زندگی...
الماس قهوه فام نگاهی که، نمیماند
تاکی که نمیمیرد در سالهای باد
.
.
بی باک باش
در رجعت غلیظ تبسم،
مغروق در امواج فتان آبیگونه ها ،
که
سوگندهای حقیر شمعی کوچک
هیچ گاه
به استعاره ی شاعر نمیرسد...
تو
بی باک باش و
از هندسه ی سبز نورسته سخن بگو
ای کشته ی نبوغ لطافت ها..،بیباک باش!!
با مهربانی
بی مهربانی
باز
شکوفه ی نارنج، امده است
ما
بی زوال
و بی اضمحلال
خوشتر از دیروز آیینه و فردای شکستنها
به انعکاس ارمانِ در دل مینگریم
،
آوای جیر باران و گیسوی شالیزار
نسوزاندتـ..
_نهفت خاره و فیروزه
نهان خباثت و بیتایی
فریب حماقت و بشکوهی_
زیبای فوج فریبایی را
در سینه ی انتظار
تماشا کن!