برو ای خندهٔ مستانهٔ او سر به سرِ من نگُذار
باز از حالت چشمان شبش در نظرِ من نگُذار
روز و شب سوخته ام در وسطِ آتش بی رحمِ دلش
هیزمِ تازه و تر به کورهٔ پر شررِ من نگُذار
بار سنگینِ فراقش دل و شانه و کمر را که شکست!
بیش از این بارِ اضافی به شکسته کمرِ من نگُذار
سال ها منتظرش ماندم و او یک قدم از خود نگذشت
نعش لا مذهب دل به شانهٔ منتظرِ من نگُذار
من گذشتم از شب و مستی و چشم و لب و آغوش و تبش
از من ای خاطره بگذر ، غمِ او در گذرِ من نگُذار
گفته بودم که تویی نقطهٔ ضعفم ، نکشی پا ز دلم
بس کن انگشت بر این فاصلهٔ بی اثرِ من نگُذار
حاصل عشقِ من این خس خسِ سینه است و نفسهای ضعیف
دستهایت به گلو و نفسِ مختصرِ من نگُذار
دردِ تکراریِ پاییزم و پرپر شده ام پرتکرار
منتِ چشم نمش را به بُنِ بی ثمرِ من نگُذار
سقف تاریک مرا دست نزن لانه موشان شده است
برج عقرب ببر و ، سایه سری بر قمرِ من نگُذار
قاب عکسش وسط سینه به اندازهٔ کافی پیداست
پای او را بکش از من سر راه سفرِ من نگُذار
"پونه" از عالم و از آدم و از حال خرابش کوچید
لطفا ای باد صبا هیچ کجا ، از خبرِ من نگُذار
افسانه_احمدی_پونه
زیباست
موفق باشید