دیشب بطور تصادفی، همین طوری
به رویای خود گلوله گلوله شلیک کردم
خم می شوم روی اسکناس های افتاده برزمین
تا انعطافم را جمع کنم
وقتی جورواجور نمی توانم
در کلبه ها هدف خود رابخوابانم
هرگز نگو زیر بغل راه می روی
خشک وخالی کاملا شکوفا می شوی
مثل سگ هایی که از پله ها پایین می آیند
گوش نگه دار
هرگز نگو گوش بلندت سقف آسمان را نگه داشته است
سردرد آور یک نفر به من بگوید
چگونه کشف شوم از آتش یک ریخته گر
یک نفر مجذوب تر از سگها به من بگوید
چگونه به ضرب یک شمشیر
ارشمیدسی خواهد مرد
کله گنده تر از دانش بروز زمانت
به من بگو چگونه بخارشوم برای کشف یک ماشین
نه نه نارنجک را بدستم نسپار
گاهی منجر می شوم به باروت و آتش های قشنگ
ارزانتر از یک دوچرخه
بگذار چرخ زنجیر بالای رکابت باشم
گاهی زمین بخورم
ویا روی زین دوچرخه بنشینم
به سمت من شلیک کن
شبیه جهش فنر به سمت رکاب
تا کلاه گیس روی سرم بگذارند
که گاهی سگها شبیه آدم ها می رقصند
که گاهی بالا و پایین می شوند
شبیه پیچ هایی که هرگز طراح خوبی
برای دنده ها نیستند
آری مهره ی چرخم را بچرخان
چه غم انگیز می شود هرگز به عقب نمی چرخد
شکی نیست ساحل دریا یک مرتبه می چرخد
سمت رویاهای شلیک شده
با احترام آوا صیاد
زیباست
موفق باشید