شبیه خورجین یک الاغ
وحشت زده یک خرگوش را غیر ممکن پنهان مکن
بار اول وحشت زده سری تکان نده
آهسته جدل یک خرگوش با یک الاغ
با ابروان سفید بالا نبرده به من نگو
آهسته با رنگ موهای یک خرگوش معما نساز
ببخشید گاهی سردر گم می شوم
ناراحت و پریشان
گاهی گمان ، نفس عمیق مرا در پرسش تو
مبهم خواهد کرد
هرگز به جستجوی خورجین گمشده نرو
گهگاهی چشم های یک پیرمرد
رفیق آشنای یک خرگوش خواهد یود
خانه به خانه دخترکی دنبال خورجین گمشده
قدر عرق کردن و پیراهن خیس شده
موهایش را دست باد می سپارد
گاهی می خواست شبیه زخم شمشیر
احمقانه سرش را دیده بان فریاد نارس خود کند
خودرا به جلو کشیده می خواست مواج دریا
رفتار احمقانه اورا توجیه کند
می خواست حق انتخاب خودرا
دست خرگوش داخل خورجین گمشده بسپارد
می خواست افتخار منصفانه یک فریاد باشد
آیا کسی حاضر خواهد شد
مرا به خرگوش گمشده برساند ؟
محتاطانه می گریست
و آرام جیغ کوچکی می زد
شبیه قهرمان مشت کرده
دوبرابرنفس یک پیرمرد
دنبال خورجین گمشده می گشت
وآخرین خواهش خودرا در دستمال
زیرکت پیر مرد پنهان می کرد
وتا ابداز یاد وخاطرش رفت
که زمانی خرگوش از خورجین فرار کرده بود
.......................................................
با احترام محمدرضا آزادبخت
......
از آب زیاد یک گل فهمیدم
گاهی آب مهمان ناخوانده یک گل خواهد بود
..،،،،،،،،،،،،،،،..............
وقتی یک ساعت مچی پریشان است
احوال دست چگونه خواهد بود
.........................
گاهی به خود جرئت بده تمام شوی
برای کسانی که مدتها در ذهنت تمام شده اند
...................
موفق باشید .
به جناب آزاد هم خسته نباشید عرض میکنم .