آمدم چون شهر چشمت ،خاک دامنگیر داشت
چشمه های اشک من تاثیر بی تعبیر داشت
آمدم با بهمن اندیشه هایی منجمد
ای که دست مهربانت حکم ماه تیر داشت
آمدم دیدم نه تنها من ، که هر نو پایه ای
در حصار چشم دانشگاه تو زنجیر داشت
آمدم تا مس طلا سازم، ولی در محضرت
چشمه ای دیدم که موجش حکمت اکسیر داشت
افتخارم بوده فتح قله ی شاگردیت
ای که تسخیرش هزاران کشته و تکبیر داشت
خواستم تا خط زنی مشق دلم ، اما نشد
گوییا خودکار چشمان سیاهت گیر داشت
شمع جان افروزتان ،آه از نهادم برکشید
آتشم زد ، سوختم ، بس هرمتان ،تبخیر داشت
من دلی بشکسته آوردم مگر بندش زنید
بسکه از سنگ حوادث چینی ش تعمیر داشت
تا به مقصود گریز از درس مهرت می شدم
می کشیدم دست، اما پای دل تاخیر داشت
ثبت نامت عاقبت در عرش عشقم جای داد
که شمیم مریمی ها تاخدا تاثیر داشت
آمدم خاک کلاست توتیای جان کنم
آمدم چون شهر چشمت ،خاک دامنگیر داشت
====
تقدیم به آنانی که ابتدا با الف بای محبت در باغ ادبشان آموزگاریم کردند
نقدم کردند تا آرایه ها را بیاموزم
سختم گرفتند تا جنگیدن با دشواری ها را بیاموزم
شاگرد نوازی کردند تا مرا بیاموزند که اگر روزی بزرگ شدم چگونه زیستن را آموخته باشم
تقدیم به آموزگارانم
به استادانم
خواهر بزرگوار و مهربانوی ارجمندم خانم مریم ......،متخلص به « شکیبا »..
و دختر نازنین و گرانقدرم ، متواضع و فرهیخته ام ، فرهین بانوی رام ...آریایی...
که مدت مدیدیست در دبستانشان افتخار شاگردی را دارم..
و در نهایت تقدیم به تمام عزیزانی که صمیمانه و با حوصله راهنمایی میکنند و صادقانه و بی پیرایه ، می آموزند نوپایان و رهپویان و رهجویان وادی ادب را...
تا درودی دیگر.....بدرود..