چشم به راه
.
جفت چشم به راه تا داری
کوچه بی انتها کنارت هست
مو که بر داشت تیله های نگاه
احتمال خطا کنارت هست
.
ماه را با ستاره ای سر خم
می کشی در سیاهی مطلق
پلک هایت که می رود در هم
یک جهان ناکجا کنارت هست
.
می دوی سمت پرتگاهی تنگ
با تن روی خواب غوطه ورت
بوی خاک از هزار توی زمان
با هزاران چرا کنارت هست
.
نسلی از اسب های ابلق را
با ردایی بلند می بینی
با چمن ها که شوکران خوردید
گرگ زیر قبا کنارت هست
.
خوی وحشی که در اتاقت تاخت
می پری چون بلوط های خمار
می گریزی به سمت گندمزار
داس های بلا کنارت هست
.
شهر تا شهر حول و دلزده گی
دور تو مثل دوک می چرخد
دل به هر پشت بام که بستی
بوفی از روستا کنارت هست
.
بوم های سیاه مست سپید
مرکز رفت و آمدت که شدند
رد پای لطیف کودکی ات
بین خوف و رجا کنارت هست
.
بعد از این قد کشیدن ممتد
رو به رویت سقوط می روید
غنچه های لجوج را ول کن
شاخه های رها کنارت هست
.
اوج این نیمخواب گنجشکی
چمبره می زنی به دور خودت
آستین می تکانی و ماری
مرده در پونه ها کنارت هست
.
می دهی دست را به دست خودت
سایه ات لیز می خورد به عقب
بعد از این بی کسی ست می فهمی
یک نفر بی هوا کنارت هست
.
لرز دستت تمام می شود و
جای کافی برای کفشت هست
مطمئن می شوی به هر شکلی
یک خدا با عصا کنارت هست
.
با تقدیم احترام
بتول رجائی علیشاهدانی
آفاق
۲۵ اسفند ماه ۱۴۰۲
درود بر ملکه شعر
همیشه بهترین هستید
روز پر خیر و برکتی داشته باشید