در کنار چینه ای از جنس جبر اِستاده ام.
نیست در یادم چه روزی از کجا
از برای چه ، چگونه...
از میان این همه پرچین سبز و با صفا
من به این دیوار تاریک و غمین دل داده ام؟
شک بر آن دارم که هنگام گذر از روی آن
پای من لغزیده و نا خواسته
در بن این لاد نحس افتاده ام.
میرسد اینک صدایی نغز بر گوشم
از کجا ؟ از آن سوی دیوار.
به چه زیبا و چه دلکش!
برده از من راحت و صبر و دل و هوشم
گشته بر این روح خسته همچو یک تیمار.
نیست در من طاقتی دیگر
بایدم رفتن از این پایه به دیگر سو
{و پیوستن به شادیشان
باید اکنون وارهانم خود از این تاریکی مغموم.
پشت سر باید گذارم چینه را اینک
می کشم بالا تن رنجور زان دیوار
مینشینم روی سرلاد و به خود می بالم از این روی
که رها کردم خود از آن پایه ی مسموم.
چشم ها را بسته ام از شوق
میپرم پایین از آن دیوار
بی خبر از طوق ،
بیخبر از گردن زنجیر گشته بر جدار شوم.
پای هایم نارسیده بر زمین و در تقلا
دست ها بی اختیار و بی قرار
هر طرف در کند و کاو
تا بجوید روزنی، اما دریغ
کوششم بیهوده است و بی ثمر.
آری آری ... من به یاد آرم کنون
من اسیر چینه ی بی حد و مرز روزگار رفته ام
تا نپویم راه آینده به بندم کرده اند
چون هوای روزگاران دگر بودم به سر.
دست رقصان، پای کوبان
چشم ها چون لاله های سرخ
با سرود هق هق آخر ز سوز اختناق،
رقص پر شوری است بی شک رقص آزادی.
نیست راهی در پس و پیشم؛
یک نگاه از دور
سهم ما گشت از تمام راحت و شادی.
وزن: فاعلاتن فاعلاتن ...الخ
پ.ن:
سرلاد: سردیوار چنانکه بن لاد پای دیوار است ، چه لاد بمعنی دیوار باشد.(لغت نامه دهخدا)
پ.ن2: با تشکر از جناب عسکرزاده بابت راهنمایی هاشون. امیدوارم در این ویرایش اشکالات شعر کمتر شده باشه.
زیبا بود و برای شما آرزوی روزی خوب و خوش دارم
موفق باشید