غم
امشب غزلم از دل بشکسته سخن داشت
از لاله ي خونين چمن جامه به تن داشت
با آتش غم ساختم و سوخت دل غمگینم
ديدي که سحر بلبلي از غنچه کفن داشت
غصه
تا خانه ي من کوي تو بود غصه نداشتم
تا قبله ي من روي تو بود غصه نداشتم
افتاده به زنجير بلایم به این شهر
تا بسته به گيسوي تو بود غصه نداشتم