بنشین کنارم لحظه ای نجوای رقصان در خیال
در روح سرکش ، مرگِ عشق ، دریای ناپیدا ببین
من در نِیِستانِ عدم موی تو را می بافتم
نامت به لب جاری شد و آغاز هیچ در من ببین
با دختر کیهان به رقص نور تنم صد جلوه شد
هر جلوه بر لبهای من ، بوسه زد و صد واژه شد
گفتم بخوان ، با خنده گفت ، من را فراموشت شده ؟
بر دل نشستم قبل تو ، هرم تنم جان تو شد
در هم تنید آغوشمان آنگاه که خورشیدی نبود
لب بر لبت ، آمیخت روح ، در گرگ و میش نوری نبود
رویای ابر ، یک آذرخش ، باران ، رها شد دست تو
گم گشتگی ، محصور وهم ، بی تو جهان زیبا نبود
شهدختِ شعرم بی لبت همبستر احساس نیست
بی هرم آغوش لبت ، دوشیزه جان داد در سکوت
وقتی غزل شد فاحشه رقصید در خون و جنون
آری که ننگ است شاعری بنویس از شعر سکوت
قلب رمیده کافر است بر وهم ایمانی که نیست
هر شب بهشت را در تنت ، آتش ، در آغوش میکشم
گهگاه من گم میشوم پرسه زنان در موی تو
فانوس چشمانت کجاست شب را به آتش میکشم
رودی به رنگ خون و شهر در مرگ لاله غرق خون
مجنون نگارِ سرکشم آغوش ویرانت کجاست
نوشیدم از تو بوسه ای پیکی زِ لبهایت بریز
مستی که آتش میکشد بر خرقه ی ایمان کجاست